تلخ ترین خاطرات جبهه (قسمت اول)

میدان آزمایش هواپیما‌های عراقی

تا سال 63 چیزی به نام بنیاد شهید در منطقه ما نبود. آن سال، حكم ریاست بنیاد شهید سرپل‌ذهاب را به من دادند. توی شهر هم فقط رزمنده‌ها بودند و شهر، خالی از سكنه بود. فرمانداری، جهاد سازندگی، ژاندامری و یك واحد شهری از سپاه! فعال بودند و بقیه اداره‌ها به كرمانشاه منتقل شده بودند. آموزش‌وپرورش هم در روستاهایی كه مشكل نداشتند، كارش را انجام می‌داد. من در جهاد سازندگی بودم كه به بنیاد شهید منتقل شدم. توی شهر نمی‌شد كار را راه انداخت؛ چراكه حجم آتش توپخانه زیاد بود. هواپیماها هم طوری‌ بمب‌باران می‌كردند كه مردم می‌گفتند، این‌جا میدان آزمایش خلبان‌‌های تازه‌كار عراقی است! سرانجام در یكی از روستاها به نام پاتاق، دفتر بنیاد شهید را در یك خانه‌ی روستایی كه اجاره كرده بودیم، راه‌اندازی كردیم. پرونده‌‌های بنیاد شهید كِرِند و اسلام‌آباد را هم گرفتیم و نامه‌ای به سراسر كشور زدیم كه این‌جا راه افتاده و اگر كسی هست كه متعلق به این‌جاست، اعلام كند تا از خدمات ما بهره‌مند شود. در همان روزها بود كه بمب‌بارانی فجیع در پادگان «ابوذر» و اطراف آن اتفاق افتاد.

 



خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, توسط همسفر