از کلانتری زدم بیرون بطرف...

السلام علیک یا روح الله، سلامی به خمینی کبیر و بطرف...

تاکسی... قطعه شهدا؟؟؟ از کجا شروع کنم خدا؟ اِ... انگاری اونجا یه نقشه راهنما زده...!!! همه قطعه ها ردیف و شماره ها رو که دل حواله داد یادداشت کردم و بطرف...

شهید عطری رو یادتونه؟؟؟!!!

رفتم زیارتش برا اولین بار همی که رسیدم چندمتری مزار شهید پلارک عطر بهشتو حس کردم، بوی عطر محمدی که تا حالا مانندش به مشامم نخورده بود

سنگ قبر شهید یه جوری بود فک کردم باید خیس باشه دست کشیدم رو سنگ مزار تا شاید نمشو حس کنم و دستم عطری بشه ولی غافل از اینکه  دستای آلوده به گناه  من نمیتونه بوی بهشت بگیره، شایدم اون بوی فرشته هایی بود که میان زیارت قبر شهید پلارک، ولی نه احمد خودش از همه فرشته ها فرشته تر هس و شک ندارم این بوی عطر تن احمدهس که از بهشت به زمین میرسه...

به نیابت از همه فائزون هشتیا...

بطرف...

یه مزار بزرگ 3 رنگ بود که روش چیزی ننوشته بود و یه تابلو فارسی انگلیسی بالاش!!!

دهلاویه رو یادتونه؟؟؟ بوسه زدم بر مزار چمران...

اما داشت شب میشد و باید از جنوب تهران میرفتم شمال تهران تازه هنوز زیارت امام خمینی مونده بود و باید تا قبل از 11 شب برسم تاکسیای لواسون.

از طرفیم تازه بهشت تهران رو پیدا کرده بودم و باید دیگر دوستانمون رو هم زیارت میکردم و سلام فائزون هشتیا رو بهشون میرسوندم...

 



تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:, | 17:31 | نویسنده : عاشق کربلا |