حرکت کردند تازه متوجه شدم فقط 300 متر با خط اول بچه های خودمان فاصله داشتم و کافی بود کمی بیشتر مقاومت می کردم و خودم را به آن ها می رساندم . (( عراقی ها با کمک  گروهک منافقین موفق شده بودند به شکل یک نیم دایره وارد خاک کشورمان بشوند و ماشین های حمل مهمات کشورمان را منهدم کرده و قصد داشتند به خط اول خودشان برگردند .)) آتش بسیار سنگینی رد و بدل می شد در حرکت بودیم که من از آن دانشجوی دانشگاه تهران که حالا مزدور دشمن شده بود پرسیدم مرا کجا می برید ؟ جواب داد بستگی دارد گفتم به چی ؟ گفت به آن که تکمیل می شوید یا نه ؟!! گفتم یعنی چه . جواب داد یعنی کمتر از 10 نفر همین جا به درک واصل می شوند و بیشتر از آن در عراق میهمان ما خواهند بود !!! نفسم به شماره افتاده بود که به یک سنگر برخورد کردیم با هم دیگر خراب شدند روی سنگر دیدم بله فرمانده و معاونش هر دو اینجا هستند با یک تفاوت بسیار فاحش نسبت به من ! لباس های من سبز رنگ و مربوط به برادران سپاه بود و از فرمانده و جانشینش خاکی  رنگ ! عراقی ها هم فکر کرده بودند من فرمانده ام و آن ها سربازانم به من می گفتند به آن ها بگو بدون مقاومت تسلیم شوند گفتم من فرمانده آن ها نیستم گفتند نه . ایرانی ها عادت دارند بچه ها را فرمانده می گذارند!!! به جانم افتادند و یک پذیرایی مفصل میهمانشان بودم به اجبار قبول کردم که بگویم تسلیم شوید و از قضا فرمانده و معاون گرامی هم تسلیم شدند اشک هایم ریخت و غزل خداحافظی با زندگی را خواندم . آن ها هم بیرون که آمدند از سنگرشان به من گفتند حرفی نزنی که ما چکاره ایم ؟!! من هم گفتم چشم . ولی بازهم خدا را شکر کردم چون شده بودیم 3 نفر و از 10 نفر 7 تا کمتر بودیم . به آن ها هم که گفتم زدند زیر خنده . و باز حرکت کردیم ...

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : 28 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ ,, | 15:11 | نویسنده : |

تو هیچی نیستی ..

شهید زین الدین در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود . بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند انگار از خوشحالی می خواستند بال درآورند گاه با شور و هلهله دنبالش می دویدند . دست بلند می کردند و شعار می دادند " فرمانده آزاده آماده ایم آماده ...

دوستی می کفت : یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس....

با تشر به خود می گفت : مهدی خیال نکنی کسی شده ای که اینها اینقدر بهت اهمیت می دهند ، تو هیچ نیستی . تو خاک پای بسیجیانی ...

همینطور می گفت و آرام آرام می گریست .............

 



تاريخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:32 | نویسنده : پلاک |

 

دوازده یا 13 ساله بودم که قصد رفتن به جبهه کردم قرار بود آن روز بعد از بیعت با شهدا راهی مرکز آموزشی کرمان بشویم به بهشت زهرا که رسیدیم یواشکی در گوشه ای بین رزمندگان مخفی شدم حاج آقا " بیانی " در حال صحبت بودند و کسی هم متوجه من نشد بعد از اتمام صحبتشان ایشان پاسداری را صدا کرد و گفت آن بچه آن جا چه می کند !!!

پاسدار به سمت من که آمد گفتم خدا بخیر کند ! مرا از صف رزمندگان بیرون انداخت و گفت کجا می خواهی بروی ؟ گفتم جبهه ! گفت تو . گفتم بله . التماسش کردم . گفت نمی توانی از آموزشی بگذری چه رسد رفتن به جبهه . گفتم تو چکار داری به اشک هایم نگاهی انداخت و گفت برو !

 راهی شدم هم از آموزشی گذشتم و هم به خط مقدم رفتم . برای بچه ها آذوقه میرساندم و برای عراقی ها نقل و نبات . البته مسئول پخشش بچه ها بودند من فقط میرساندم دستشان تا آن که اسیر شدم . آن هم به دست گروهک کثیف منافقین در خط مقدم جنگ ایران و عراق . آن ها با عراقی ها بودند 13 کیلومتر از دستشان فرار کردم و دویدم آن قدر که پاهایم در داخل پوتین ها تاول زده بود به طوری که دیگر نتوانستم راه بروم چه رسد به دویدن . کلاه شهیدی را برداشتم و بر سر خودم گذاشتم تا از خط آتش تفنگ هایشان در امان باشم که ناگهان دیدم لبه کلاه به کلی کج شد " بر اثر اصابت گلوله " خدا را شکر کردم . خودم را به نخل ها رساندم و به بالای نخلی رفتم  تیغ های تیزش در بدنم فرورفته بود زیاد حسشان نمی کردم متوجه شدم  یکی جلو آمد و رگباری به میان درخت ها بست فکر کردم من را ندیده است بعد از چند لحظه به عربی گفت بیا پایین . زبانش را بلد نبودم خودش فهمید یکی دیگر را صدا زد که بیاید و به من بگوید و او هم آمد دیدم فارسی بسیار غلیظی حرف می زند تعجب کردم پایین رفتم مرا که دید زد زیر خنده گفتم تو اهل کجایی گفت دانشجوی دانشگاه تهرانم . دست هایم را از پشت و از بالای آرنج ها بست و مرا به بالای تانک پرتاب کرد و .......................

                                                    ادامه دارد.

 

 



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ , | 15:21 | نویسنده : |

 ایران سرزمینی کهن و برخوردار از تمدنی درخشان ، ژرف و تاثیرگذار بر تحولات علمی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جهان است و  به گواه مورخان بزرگ ، دانشمندان ، متفکران ، فلاسفه ، عرفا و فقهایی ایرانی نقش بسزایی در شکل گیری تمدن بشری داشته اند . این تمدن بزرگ  و  منظومه فرهنگی ایران محصول چند هزار ساله ملتی کهن  و برآیند  تعامل جمعی گروه های قومی مختلفی است که هویت فرهنگی ایران را شکل بخشیده اند و هریک سهم خو د را در شکل گیری آن به بهترین وجه ایفا نمودند  و با ورود اسلام به ایران این هویت فرهنگی به صورت چتر گسترده ای ، همه ی این اقوام و گروه ها ی قومی را   تحت پوشش خود قرار داد .  این اقوام که شامل ( فارس ، لر ، ترک ، بلوچ ، عرب ، کرد  و غیره ) می باشد در اغلب ادوار تاریخی با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند و هویت ایرانی بودن، آنان را در صف متحدی قرار داده است   به طوری که ...

 



ادامه مطلب
تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:اتحاد ملی , | 15:18 | نویسنده : |

اگر از شهر قم 50 کیلومتر به سمت جنوب غربی استان حرکت کنیم به روستایی خواهیم رسید که امروز کمتر کسی نه تنها در ایران بلکه در جهان وجود دارد که اسم آن به گوشش نرسیده و این شهرت را باید به خاطر شهیدانش دانست.

چند سالی است که به دلیل احداث یک سایت هسته‌ای در اطراف قم و انتخاب اسم فردو برای آن، این اسم شهرت جهانی یافته که  رسانه‌های بیگانه نیز گزارش‌هایی از این منطقه تهیه و پخش کرده‌اند.

فردو بیشترین شهید را در بین روستاهای ایران تقدیم انقلاب کرده است

البته سایت هسته‌ای جدید ایران در شمال قم قرار دارد و با توجه به اینکه روستای فردو در جنوب استان واقع است این نامگذاری به دلیل قرابت جغرافیایی نیست بلکه حرکتی نمادین به منظور تجلیل از مقام شهدای جنگ تحمیلی است، زیرا روستای فردو در بین روستاهای ایران بیشتر شهید در طول هشت سال دفاع مقدس را تقدیم انقلاب کرده است.

روستای فردو از اولین روستاهایی بود که اهالی آن در‌‌ همان سال‌های ابتدای انقلاب که امام راحل دستور ایجاد پایگاه‌های بسیج داده بودند، نسبت به راه اندازی پایگاه بسیج مبادرت کرده و در اعزام رزمندگان به مناطق مختلف عملیاتی نیز از همین پایگاه و به فرماندهی سردار شهید جعفر حیدریان صورت می‌گرفت.

حضور 200 نفر از رزمندگان این روستای کوچک در منطقه عملیاتی تپه چشمه دزفول و نیز شرکت در عملیات‌هایی همچون آزاد سازی بستان، ‌شکست حصر آبادان و نیز عملیات فتح المبین و آزاد سازی خرمشهر بخشی از دلاوری‌های رزمندگان این خطه است.

108 شهید، 500 رزمنده، ‌ 250 جانباز و پنج آزاده در فردو...



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:44 | نویسنده : بی نشان 1 |

از امام صادق (ع) از پدرانشان نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری

 

است تا آدمی در راه خدا کشته شود، هر گاه در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن، نیکی وجود ندارد .

(الکافی: ج 2 ، ص 348)

 

 



تاريخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:24 | نویسنده : همسفر |

برادران سپاهى و بسيجى و پاسدار! اى كسانى كه امام مى‏گويد «من بردست و بازوى قدرتمند شما، كه دست خدا بالاى آن است، بوسه مى‏زنم، و بر اين بوسه افتخار مى‏كنم» اميدوارم كه كارهايتان در راه خدا باشد. و در راه احياء دين مبين اسلام باشد.

 

از برادران بسيج و پاسدارم مى‏خواهم، وقتى كه در سرپُست نگهبانى هستند، و يا در نمازهاى شبشان، من را دعا كنند، تا بلكه خداوند از گناهان من درگذرد. شهيد محمد عابدینی

 

************************

 

برادرانم! سنگر بسيج و سپاه را تقويت كنيد، كه تمام وحشت دشمن از اين سنگر است. شهید حسين هادى

 

************************

 

برادران بسيجى! شما امروزمسئوليتى بس بزرگ بر دوش داريد، و آن پاسدارى از اسلام است. چشم تمام مسلمانان و مستضعفين به شما دوخته شده. و اين را بدانيد هر عملى كه انجام مى‏دهيد، فقط براى رضاى خدا باشد. و خدا از اعمالتان راضى باشد. شما هميشه پيروز خواهيد بود. براى اين بندۀ گناهكار دعا كنيد. از همه‏ى شما برادران سپاه و بسيج التماس دعا دارم. شهید رجب جان‌احمدی‌گل

 

************************

 

هان اى دوستان و برادران! و اى كسانى كه اين لباس را پوشيده‏ايد! تا در جرگه‏ى سربازان ولى عصر ثبت نام كرده باشيد دشمن هست، شما در حال جنگيد غافل نباشيد و بدانيد اين لباسى كه شما به تن داريد، زمانى ارزش خود را از دست نخواهد داد، كه هميشه رنگ سبزش، با خونتان توأم باشد. اين لباس سبز رنگ سپاه بايد با خون رنگين‏تر شود. و مجادله‏ى با نفس بايد از وظايف پاسداران باشد. شهید فریدون مقدوری

 

************************

 

از برادران همسنگرم در پايگاههاى مقاومت بسيج تقاضا دارم، همانگونه كه اسماً پاسدار خون شهدا هستيد، عملاً هم باشيد. و نگذاريد خون گرم شهدا از جوشش بيافتد. و اسلحه‏ى شهدا بر زمين بماند. شهید على شبانى شوكت آباد

************************

 

از برادران پايگاه جوادالائمه، آن عشاير عزيز مى‏خواهم، كه سنگر پايگاه را خالى نگذاريد. شهید سعيد افشين

 

************************

 

از همرزمان پايگاه! تقاضا دارم كه نگذارند خون شهدا از بين برود. و حامى انقلاب و امام عزيزمان باشند. و در جهت صدور انقلاب و رسيدن نداى حق به گوش مردم جهان، از هيچگونه تلاش و كوششى فروگذار نباشند. شهید محمد طالبى

 

************************

برادران پاسدار! سنگر برادران شهيد خود را خالى نگذاريد. شهید على آوراه

 

************************

 

سفارش مى‏كنم و از شماها مى‏خواهم كه پايگاههاى عشايرى را تقويت كنيد، و با برادران بسيج عشاير و دفتر عشايرى، بيشتر همكارى کنید، كه لازمه‏ ى حفظ انقلاب، تقويت و تشكيل پايگاههاى بسيج است. شهید عباس شعيبى

 

************************

از دوستان و همكلاسان سربيشه‏اى كه تا اوايل دبيرستان همكلاس من بودند، بالاخص آنهايى كه در اوايل تشكيل بسيج، با شهيدشاهين فر با هم بوديم، اين را بدانند كه نان و آب جمهورى اسلامى را خورده ‏ايد، نان و آب بسيجى كه خورده‏ايد، مسئوليتتان را از اين كه هستيد، سنگين‏تر مى‏كند. و شهدا، بالاخص شهيد شاهين فر، بيش از اين از شما انتظار دارند. شهید مسعود اكبرى

 

************************

 

اى برادران پاسدار و بسيج! از شما خواستارم كه بعد از ما، سنگرها را خالى نگذاريد. اميد آن است كه به كمك بازوهاى پهلوانان دلير ايران و جوانان برومند شما، تمام ابرقدرت‏ها را كه عليه ما شوريده ‏اند نابود، سازند. شهید غلامحسين قاسمى



تاريخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:18 | نویسنده : همسفر |

حجت الله رحیمی خادم الشهداء و ذاکر اهل بیت(ع)، به شهدا پیوست.

شهید حجت الله رحیمی متولد 1368/12/24در شهر باغملک دیده به جهان گشود و در سن 9 سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا باغملک درآمد وی از سال 1380در سطح مساجد وهیئت های شهرستان مداحی می کرد ودر سال 1385 هیئت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت راه اندازی نمود همزمان با راه اندازی این هیئت استقبال کننده از کاروان های راهیان نور چند سالی است که در منطقه جنوب فعالیت داشته است وی دانشجوی رشته کامپیوتر بوده ودر سال 1390به عنوان فرمانده پایگاه بسیج دانشجوئی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک منصوب گردید.

شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها 7 روز تا تولد 22 سالگی اش باقی مانده بود درساعت 10صبح مورخه 390/12/18درشهرستان خرمشهر منطقه شلمچه دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد.

وی درطول مدت زندگی از همان کودکی عاشق اسلام،اهل بیت،وشهدای دفاع مقدس بود شهید حجت الله رحیمی را می توان به حق از جوانان نسل سوم انقلاب که شیفته امام و مقام معظم رهبری بوده اند نامید.وی عاشق مقام معظم رهبری بود ودر عمل این را به اثبات رساند وی در فتنه سال1388با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. شهید حجت الله رحیمی بارها آرزوی شهادت را طلب می نمود و بر این اساس در سال 1387 اتاق خود را تبدیل به حجره شهدا نمود، دست نوشته ها و مطالب نوشتاری وی حاکی از آن است که وی بارها آرزوی شهادت را طلب نموده بود وی بر همین اساس وصیت نامه عاشقانه و سراسر معنوی خود که حاکی از روح بلندش بود را به رشته تحریر در آورد.

همچنین وی در بین دوستان و نزدیکانش به شهید ابراهیم همت، نسل جدید معروف بودند.



تاريخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:13 | نویسنده : همسفر |
بعضي‌ها فكر مي‌كنند اگر ظاهرشان را شبيه شهدا كنند، كار تمام است. نه، بايد مانند شهدا زندگي كرد....

وبلاگ تا شهدا باشهدا در آخرین پست خود نوشت: بعضي‌ها فكر مي‌كنند اگر ظاهرشان را شبيه شهدا كنند، كار تمام است. نه، بايد مانند شهدا زندگي كرد. شهيد عليرضا موحدي دانش مي‌گويد: «شهيد عزادار نمي‌خواهد، بلكه رهرو مي‌خواهد» و شهيد همت مي‌گويد: «شهدا را به خاك نسپاريد، بلكه به ياد بسپاريد».

شهيد زين‌الدين حرف قشنگي زده است: «اگر من و تو از اين صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستيم، فردا در مقابل شهدا هيچ­گونه جوابي نداريم». راستي به اين فكر كرده‌ايم فردا چه جوابي به شهدا خواهيم داد؟

شهيد مسعود ملاحسيني در وصيت­نامه‌اش مي‌گويد: «به شما و به همه دوستان توصيه مي‌كنم در هر امري به سخنان حضرت امام مراجعه كنيد! با سكوتش سكوت كنيد و با اعتراضش، اعتراض، با تأييدش، تأييد و با تكذيبش تكذيب...». مادر شهيدي تعريف مي‌كرد: فرزند شهيدش هنگامي كه سخنان امام(ره) از تلويزيون پخش مي‌شد، گوش مي‌كرد و در يك برگه مي‌نوشت و خودش را ملزم مي‌دانست كه به آن عمل كند و اگر يك­بار نمي‌توانست به آن عمل كند، سخت ناراحت مي‌شد و به سجده مي‌رفت و گريه مي‌كرد و از خدا طلب مغفرت مي‌كرد و مي‌گفت چرا نتوانستم به گفته امام(ره) عمل كنم.

سيد مرتضي مي‌گويد: «حزب‌الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي مي‌خواهد و وفاداري». رهبر عزيزمان هم گفته است: «تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست، تا مبارزه هست، خط سرخ شهادت الهام‌بخش رهروان مكتب جهاد، مقاومت و شهادت است».

ياران، قدري فكر كنيم. ببينيم چه كرده‌ايم؟! به راستي چه شد؟! چرا ما از قافله عشق جا مانده‌ايم؟! چرا فكر مي‌كنيم با يك قدم كوتاه برداشتن، توانسته‌ايم رسالت خود را به اتمام برسانيم؟! بياييد فكر كنيم كه ايراد ما چيست؟ چرا جوابي كه ما مي‌گيريم، مثل پايان كار شهدا نيست؟ به راستي چرا؟!



تاريخ : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:5 | نویسنده : همسفر |

سلام به همه دوستان عزیز اتوبوس 8

پند امام باید در گوش جان بیفتد
تا دشمن از تکاپو در هر زمان بیفتد
ما حیدری شعاریم ، هرگز نمیگذاریم
این انقلاب دست نا محرمان بیفتد
.................................
بسیجی ام و به امید ظهور پنجره ام
و بازمانده نسل هزار حنجره ام
هنوز عهد و مرامی که داشتم دارم
و جان نیمه تمامی که داشتم دارم
به دوستان که جفا می کنند می گویم
اگر چه گفته ام اکنون بلند می گویم
که تا به چشمه نور حیات روزنه ایست
تمام بود و نبودم فدای خامنه ایست
-------------------
ای جوانان شهادت طلب پیر خمین
سینه زن های قسم خورده ی بین الحرمین
اگر از سمت حرم ، رایحه ای می خواهید
معرفت داشته باشید و بگوئید ، حسین
...
اگر عشق حسین پیدا نمی شد
گره های دل من وا نمی شد
شهیدی در وصیتنامه اش گفت :
 شهادت بی حسین معنا نمی شد
 
عده ای از شهدا جا ماندند
با خداشان تک و تنها ماندند
مثل هفتاد و دو دلداده ی عشق
پای مظلومی آقا ماندند
---------------------------
صمیمی ساده دور از رنگ برگرد
به این زودی دلم شد تنگ برگرد
به یادت یک شلمچه داد زد دل:
الا ای یادگار جنگ برگرد
-------------------------
سفره عقد
 
عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه ! گلی گم دلش گرفت
 یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
 هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
 آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
 ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
 رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
 عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
 آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
 عاقد دوباره گفت :وکیلم؟ دلش شکست
 یعنی به قاب عکس امید دگر نبود
 او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله
 مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : |

 

 

شهید گمنام!

نام: گمنام

شهرت: آشنا

 نام پدر: روح الله

ت ت: یوم الله

 محل شهادت: جاده ی ایران - کربلا

دلم می خواهد بدانم کیستی و از کجا آمده ای؟ به دنبال نشانه ات خانه به خانه می رویم تا که نشانه ی خانه ی مادرت را به ما می دهند! می دانم که نمی پرسی کدام مادر، او را که سال هاست می شناسی. او که در نگاه اول به پیکر گلگونت در دلش یقین حاصل شد که تو فرزند او نیستی! تو ابوالقاسم او نیستی! ولی نمی دانم چه سبب شد تا تو در دلش جای گرفتی به اندازه ای که حتی بعد از برگشتن ابوالقاسم مهرش به تو کمتر نشد.

مادرت را ملاقات می کنیم. مادری که چروک های دستانش نشان از الفتی دیرینه با کار و تلاش دارد و چهره ی نورانی اش گویای ایمان محکمی است و لیاقت «قربانی دادن » دارد.

مادر نفس گرمی داشت. نشان تو را از او می پرسیم و این که چگونه شد تو را به جای فرزندش قبول کرد؟ مگر فرزندش ابوالقاسم را نمی شناخت؟ ! مادر ماجرا را این گونه تعریف کرد:

انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه شعبان بود که جنازه ای گمنام را آوردند. شناختم که ابوالقاسم نیست. اما باز هم به دنبال نشانه ای گشتم تا شاید نشانی از ابوالقاسم در وجودش پیدا کنم. حتی جوراب هایش را در آوردم. انگشت شصت او با انگشت پسرم فرق داشت. نمی دانم که چه شد به دلم افتاد او را بپذیرم و شاید تقدیر این بود که پیکر او به دست ما به خاک سپرده شود.»

مادر با گفتن این جمله سکوت کرد و سپس آرام آرام چشمانش خیس شد. با بغضی در گلو ادامه داد:

«پانزده روز گذشت، ماه رمضان بود و ما هنوز لباس ماتم به تن داشتیم که پیکر گلگون شهید دیگری را با نام و نشان ابوالقاسم برایمان آوردند! من به همراه پدرش برای شناسایی بدن پسرم به سردخانه رفتیم. با یک نگاه تن پاره پاره ی ابوالقاسمم را شناختم. با قاطعیت گفتم: این دیگر پسر خودم است. پدرش هم وقتی پیکر او را دید صورتش را با دستانش پوشاند و کمر به دیوار گذاشت و آرام آرام گریه کرد. زیر لب می گفت: کدام صیاد کبک مرا زد؟ ! کبک من خیلی زرنگ بود!

خدا خودش می داند این گمنام در نظر ما چه عزتی داشت که تا یک سال هر روز، اول بر سر تربت او می رفتیم و بعد بر سر تربت ابوالقاسم. اگر چیزی خیرات می کردم هر چند اندک، بین هر دو...



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:5 | نویسنده : گمنام |

از ذکرعلی مدد گرفتم / آن چیزکه میشود گرفتم

در بوته های آزمایش عشق / از نمره بیست، صد گرفتم



تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, | 23:25 | نویسنده : کمیل |

 

آی قــصــــه قــصــــه قــصــــه  

نــــون و پنیـــــــر و پسـتـــــه

 

یــــک زن قـــد خـمـیــــــــــده   
روی زمیـــــــن نشـسـتــــــه
یــــک زن قـــد خــمیــــــــــده 
یـــــــــک زن دلشــکسـتـــــه
کـــه چــادرش خــاکیـــــــه 
روی زمیـــــــن نــشسـتـــــه
دست میذاره رو زانــــــــوش 
زانـــــوشــــو هی میمالــــه
تندتند میـگه یا علــــــــــــی  
 درد میــــــکشـــــه مینالــــه
شـکسـتــــه و تـکیـــــــــــده   
صــــورت خیــس و گلفـــــام
دست میکشه روی قبــــــــر
 قبـــــــر شهیـــــــد گمنـــــام
آب میـــــریـــزه روی قبــــــــر 
  با دستـــــــــای ضعیـفــــش
قبـرو مـیشــــــــوره و بـعــــد    
           دست میکنه تـــو کیفـــــش
از تـــــو کـیفش یـه جـعبــــه
 خــــرما میـــــاره بیـــــــــرون
میـــــــذاره روی اون قبــــــــر   
   بــهش  میگه  مادرجـــــــون
به قربـــون بـی کسیـــــــــت 
چـــــــــرا مــــــادر نـــــداری؟
پنج شنبـــــــه هـا بــــه روی
پــای کــــی سر میــــذاری؟
بابات کجاســـت عزیــــــزم؟
بــــــــــــرادرت خـــــــواهرت؟
حــرفــــی بزن عــزیــــــــــزم 
   منــــــم جـــــــای مـــــــادرت
نیـــگا نــکن کــــه پیـــــــــرم
 نیــــــگا نــــــکن مریضــــــــم
تو هم عین بچّــــه مــــــــی 
   بچـــــــــه بــــــی نشونــــــم
همون که رفت و با خـــــــود 
بــــــــرده گرمــــــی خونـــــم
میـــــــزنه زیــــــر گریـــــــــــه 
             ســـــرش رو تکون میـــــــده
درمیـــــــاره یــه عکســــــی 
             از کیفش نشــــــون میــــده
عکســـــو میبوسـه و بــــــعد   
میــــــــذاره  روی  ســـــرش
عکـــــــس بچـه خوبــــــــش
              عــــکس علــــــــــی اکبرش
تو هم عین بچّــــه مــــــــی  

             بچـــــــــه بــــــی نشونــــــم

شهید گمنام

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:54 | نویسنده : عاشق کربلا |

 گناهان یک شهید 16 ساله

در تفحض شهدا ، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله ای پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد ، گناهان یک روز او این بود :

1-سجده نماز ظهر طولانی نبود .

2- زیاد خندیدم .

3-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد .

راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم ...

 

 



تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:8 | نویسنده : پلاک |

وصيت مي كنم به زنان كه هميشه حجاب خود را كه زينت شماست حفظ كنيد و در راه اسلام و براي پيشبرد اهداف اسلام كوشا باشيد و بدانيد كه دشمن از حجاب شما وحشت دارد.

از همه مي خواهم در هر حالي اطاعت از ولايت فقيه و امام داشته باشيد و لحظه اي امام را تنها نگذاريد و تمام فرامين او را انجام دهيد. همواره پشتيبان روحانيت مبارز و ادامه دهنده راه شهيدان باشيد.

پدر و مادرم از شما مي خواهم كه هيچ وقت دعا براي امام از يادتان نرود حتي وقتي كه بر سر مزار من مي آييد اول به جان امام دعا كنيد و بعد براي من حمد و سوره اي بخوانيد چون كه ما هر چيز داريم از اين مرد است و همه مي خواهند كه اين انقلاب را نابود كنند. ديگر عرضي ندارم جز اينكه دعا به جان رهبر يادتان نرود.

 



تاريخ : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, | 18:45 | نویسنده : پیام آور شهدا |

سلام شهدای گمنام...

کاش دوباره زیارتتون نسیبم بشه



تاريخ : پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:28 | نویسنده : گمنام |

عاشقانه ترین غزل

مادر،

تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قصیده بلند عشق؛

ای عاشقانه ترین غزل؛ ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی ، تو بهترین بیت رباعی محبتی.
مادر،

شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم.

دو بیتی های احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ای بهترین شعر زندگی،روزت مبارک باد.



تاريخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, | 18:43 | نویسنده : کمیل |

ای شهید که دل ها را مسخر کرده اید                    آسمان دیده ما را منور کرده اید

ای که به فرمان زعیم مسلمین                            با گل لبیک تان گوش فلک کر کرده اید

تا ابد در دفتر تاریخ می ماند به یاد                       جان فشانی ها که بهر فخر کشور کرده اید

ای شقایق های پر پر گشته دشت وطن              جبهه گورستان بعثی ستمگر کرده اید

مرحبا "دریادلان "،گردان میدان نبرد                     خویشتن را جرعه نوش حرف رهبر کرده اید

در خطوط جبهه ها مثل شهاب  شب شکن          سینه های تیره روزان پر ز اخگر کرده اید



تاريخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:9 | نویسنده : مهدیه |

هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند

هرگز گمان مدار كه از یاد رفته اند

اینان نه آن گل اند كه گویی در این بهار

از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند

اینان نه آهویند كه گویی دریغ و حیف

در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند

جای دریغ نیست بر ایشان كه این گروه

با عزم آهنین و دل شاد رفته اند

« استاد » گفته بود كه با جان و دل به پیش

اینان بنا به گفته استاد رفته اند

سرباز آهنین نبرد نهایی اند

پولاد زیست كرده و پولاد رفته اند

در راه پی گذاری كاخ جهان نو

بر جا نهاده پایه و بنیاد رفته اند

در راه آفرینش باغی پر از شكوه

بی خس و خار و آفت و اضداد رفته اند

« پیروز باد ملت ما، انقلاب  ما»

گویان، به رغم دشمن جلاد رفته اند

« كوبنده باد جنبش خلاق رنجبر»

برگوش عالمی زده فریاد رفته اند

بر باد رفته نیز نبایست گفتشان

در قلب ما نهاده بسی یاد رفته اند

 

گرفته شده از :

http://www.tebyan.net

 



تاريخ : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:43 | نویسنده : پلاک |

 

وقتی به خانواده خبر زخمی شدنش را داد، گفت: یک خراش کوچک است. وقتی عیادتش آمدند فهمیدند که دستش قطع شده.
پرستاری می خواست مسکن بهش بزند، حسین می گفت درد ندارم. دکتر ها تعجب کرده بودند که چطور ممکن است درد نداشته باشد، اما به روی خودش نیارد.
دکتر بعد از مرخصی از بیمارستان ، 45 روز برایش استراحت نوشته بود، اما هنوز عصر نشده بود، گفت: حوصه ام سر رفته. و رفت سپاه که دوستانش را ببیند. تا ساعت 10 شب خانواده اش ازش خبری نداشتند.
ساعت 10 تلفن کرد: من اهوازم. بی زحمت دارو هام رو بدید یکی برام بیاره. در اهواز سعی کرد یک دستی بودن را تمرین کند. از دکل دیده بانی رفت بالا خوشحال شد که توانسته، بعد از دو روز تمرین 4 متر بالا برود. به قول خودش می توانست با همین یکی هم وقتی می رفت مرخصی، ده دوازده کیلو میوه برای مادرش بخرد.
 
-------------------------------------------------------------------------------------
 
ولی من چی؟
یه بار یادمه وسط کار اشتباهی 3-4 میلیمتر از نوک یکی از انگشتامو با اره بریدم . 
سر همون موضوع تا چند هفته از زیر کارها در میرفتم.
بازم باید بگم حاج حسین خرازی شرمندتم


تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 22:58 | نویسنده : نوکرشهدا |

با سلام

با توجه به تعدد وبلاگهای بلاگفا و عدم امکان لینیک کردن وبلاگهای لوکس بلاگ توسط وبلاگهای بلاگفا بنده حقیر وظیفه خود را دانستم که با ثبت چند دامنه این امکان را فراهم کرده تا تبادل لینیک بین وبلاگ اتوبوس8 و وبلاگهای بلاگفا با سهولت انجام پذیرد.

لذا از کلیه بازدید کنندگان، اعضا و نویسندگان محترم وبلاگ خواهشمندم جهت همکاری و معرفی اتوبوس شماره هشت در فضای مجازی از دامین های زیر یا کد لوگوی وبلاگ در ستون سمت راست استفاده کنند.

جهت تبادل لینک با بلاگفا بهتر است از دامین اول استفاده شود.

http://otobus8.orq.ir/

http://www.otobosshomareh8.orq.ir

چند نکته در ارسال مطالب :

1:بهتر است پهنای عکس ها را کمتر از 400 انتخاب کنید.(با راست کلیک بر روی عکس و انتخاب ویژگی های تصویر پنجره ای باز می شود و تنها کافیست پهنا مورد نظر را وارد کرده و درازا به طور خودکار تنظیم می شود.)

2:بهتر است گزینه پست ثابت را فعال نکنید؛ تا مطالب ارسالی به ترتیب زمانی روی وبلاگ قرار بگیرند.(جهت مساوات بین نویسندگان)



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : عاشق کربلا |

دلم بهانه آسمان را مي گيرد ....



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:20 | نویسنده : پلاک |

 


 

امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملا قات خدا وقت نداریم

 

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعا ، وقت نداریم

 

در کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین است

بهر سفر کرب و بلا ، وقت نداریم

 

تقویم گرفتاری ما پر شد ه از زرد

ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم

 

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم

 

 



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 2:21 | نویسنده : نوکرشهدا |

سلام

دیگه خجالت میکشم که به خودم بگم نوکر شهدا

حاجی راست میگقت : این حرفا قد و غواره دهن من نیست ، من بی لیاقت تر از این حرفام

رفقای گلم ، من تو امتحان نوکری شهدا شرکت کردم ، شهدا این قدر هوامو داشتن که جواب سوالات رو تو گوشم میخوندن ولی من تو برگه یه چیزای دیگه ای نوشتم؛

رفقا از این به بعد من شرمنده شهدا هستم نه نوکر شهدا ، به من بگید شرمنده شهدا

از مدیر وبلاگ هم خواهش میکنم اسم اکانتم رو عوض کنه و بزاره شرمنده شهدا که بیشتر از این شرمنده شهدا نشم.


مدیر وبلاگ: 

در ابتدای کلام از نوکر شهدا عذر می خوام که بدون اجازه ایشان وارد پست ارسالیشون شدم. فکر کنم بهتر باشه که همینجا درخواست همسفر عزیزمون رو پاسخ بدم.

نوکر شهدا بهتره نوکر شهدا بمونی.

درسته که ما همه شرمنده شهدا هستیم ولی بهتر نیست بجای اینکه هر روز شرمنده تر از دیروز بشیم و ادعای شرمندگی کنیم یه راهی پیدا کنیم که شرمندگیمون کمتر بشه و هی نخواییم این جمله تکراری رو بگیم؟!؟!؟!

بعدشم شهدا اونقدر بزرگوار هستند که هوای نوکرشون رو بیشتر از اونی که منو تو فکر کنیم دارند، به تعبیری آن بزرگمردانی که دکترای شهادت رو از دانشگاه امام حسین(ع) کسب کردند درس بخشش و آزادگی رو خوب یاد گرفتند...

پیش بیا پیش بیا پیشتر

نیست گناه تو ز حُرّ بیشتر



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 1:55 | نویسنده : نوکرشهدا |

 آرزوی خوردن سیلی از حاج حسین خرازی

 

شب عملیات بود ، داشت سیگار می کشید. حاجی نزدیک شد و سیگار و دستش دید . دیگه دیر شده بود . سیگار و انداخت زمین .

حاجی رفت نیروها رو راهنمایی کنه . اما قبل از رفتن گفت: بر می گردم به حسابت می رسم .

این جور موقع ها همه متوجه می شدن که باید منتظر یه سیلی آبدار باشن .

فردای عملیات ، آژیر آمبولانس ، توی خط، اعصاب همه رو خرد کرده بود . نمیذاشتند کسی به آمبولانس نزدیک بشه .

لابد فرمانده ای ، یا خلاصه آدم مهمی شهید شده بود که نمی خواستن تو روحیه بچه ها تأثیر بذاره . با هزار زحمت خودش رو چسبوند به شیشه ی آمبولانس؛ حاجی آروم و قشنگ خوابیده بود .

حالا ، آرزو می کرد کاش حاجی بلند بشه و سیلی بزنه ...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:24 | نویسنده : پلاک |

آنجا جنگ سخت بود ، اینجا جنگ نرم است

آنجا امام بود ، اینجا هم امام هست

آنجا جهاد اصغر بود ، اینجا جهاد اکبر است

آنجا چمران و صیاد بود ، اینجا من و تو هستیم

لیک فقط شهادت مزد واقعی مجاهدان راه خداست



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:25 | نویسنده : سیب |

 

شرم ،خجالت ،رو سياهي ،

دل تنگ از هر چه ايثار و گذشت و نبرد .

مانده ام فردا چه به اينها بگويم ؟

مانده ام فردا چگونه به صورت اينها نگاه كنم ،

خدا كند كه خجالت زده نشوم



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:42 | نویسنده : سیب |

حاج حسین داشت میگفت: برید ببینید که امسال چیکار کردید که شهدا شما رو اینجا دعوت کردن و گرنه خیلی ها اون بیرون هستند که درخواست دادن تا خادم بشن ولی از بین اونا شماها رو انتخاب کردن پس سعی کنید توی این یه مدت بهترین خادمی رو بکنید همین موقع بود که یه دفعه پیش خودم گفتم از الان قول میدم تو این مدتی که اینجا هستم خادم خوبی برای شهدا باشم که یک دفعه حاج حسین گفت:

اینجا اومدید میدونید برای کیا اومدید خادمی؟ اگر بدونید که خادمی چه کسایی رو انجام میدید حتما بهترین خادمی رو انجام میدید پیش خودم گفتم خوب برای شهدا. که یه دفعه حاج حسین گفت: یه وقت فکر نکنید شما خادم شهدایید، این حرفا قد و غواره دهن ما نیست، ما خادمین زائرین شهدا هستیم توی این چند وقتی که هستید از اون بیرون دل بکنید، هرکی و هر چی که بیرون بودید واسه خودتون بودید اینجا همه یکی هستند و هر چی می خواهید از همین شهدا بخواهید، یخواهید از شهدا که امسال عیدی خوبی بهتون بدن اگر عدیتو گرفتی که هیچ و گرنه برید ببینید کجای کارِتون میلنگه. بعد هم گفت منم از این شهدا میخوام که ان شاء الله بهترین عیدی رو بهتون بدن در عوض شما هم برای من به دعا بکنید، که منم شهید بشم و اینقدر غریب نمونم
یکهو انگاری یه پارچ آب سرد ریختن روی سرم ناگاه اشک چشمام جاری شد و پیش خودم یه درد دل کوچیکی با شهدا کردم و بهشون گفتم ای شهدا شما دیگه کی هستید از بین این همه گل توی دنیا آخه چرا من رو سیاه رو آوردید اینجا؟ مگه من چیکار کردم؟ چرا با این کاراتون منو رو سیاه تر از قبلم می کنید؟من که حتی لیاقت خادمی زائرهای شما رو هم نداشتم حالا چی شده که منو آوردید اینجا؟ اصلاً دیگه حواسم به حرفهای حاج حسین نبود، یه دفعه خودم رو جلوی زیارتگاه شهدا دیدم و دیگه ......

 

گرفته شده از: http://khademinkahf.parsiblog.com

 

 

 



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:59 | نویسنده : پلاک |

 

عملیات بود . بیسیم چی فرمانده بود . او را می خواست .

گفتیم خوابیده ، عصبانی شد از پشت بیسیم داد زد گفت : حالا توی این آتش و گلوله چه وقت خوابیدنه . زود بیدارش کنید .

گفتیم :حاجی جان حواست کجاست ؟ داریم میگیم خوابیده !!

حاجی انگار یادش افتاد خوابیدن یه رمز بوده که گفت : انا...و انا الیه راجعون..



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:1 | نویسنده : پلاک |

رفتی و یک تفنگ بر دوشت            بار سنگین جنگ بر دوشت

من برویت گلاب پاشیدم                  بر در خانه،آب پاشیدم

منتظر ماندم و دعا کردم                 در نمازم خدا خدا کردم

عاقبت انتظار پایان بافت                  انتظار بهار پایان یافت

روز مرگ ستاره ات آمد                   پیکر پاره پاره ات امد

خوش به حالت که آفتاب شدی       پرگشودی و مستجاب شدی

دل به حامی بی کسان دادی         قدرت عشق را نشان دادی

کربلا عاشق نگاهت بود                  نینوا آخرین پناهت بود

رفته ای و هنوز غم باقی است       یادگارت هنوز هم باقی است

جانمازت که عطر گندم داشت        در تو امید وصل را می کاشت

تار و پود گسسته شهرت               نخل های شکسته شهرت

بعد تو از امید خواهم گفت             از عروجی سپید خواهم گفت

رو به" باران عشق " گل دادی      سر به دامان عشق گل دادی

رفته ای و هنوز پاییز است           چشمهایم ز غصه لبریز است

 



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 12:9 | نویسنده : مهدیه |

عکس زیر پرده از واقعیتی مهم برمی دارد.
هضمش برای خیلی ها مشکل است
و پرخرج
 ولی دیر یا زود
 در دنیا یا عقبی ، همه بدان اذعان خواهند کرد.

منبع: http://niliofareabi.blogfa.com



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:7 | نویسنده : سیب |

         و شهدا  رفتند تا ما بمانیم

                                     واما ما...

بعد از شهدا چه کرده ایم؟

 

 

و ای شهدا ما را ببخشید

                                                                           و ای شهیدان خدایی

خیلی دلم هوایتان را کرده

                                                  کاش مطهر شوم...

                کاش...

                                                                         ای یاران خمینی

                                                                                                                                                                                   یادی هم از ما کنید

که سخت

محتاج یاد شماییم

کاش...

ما هم به شما بپیوندیم

                                          کاش من هم خدایی شوم

ای یاران خمینی

وای شهیدان خدایی

شهدا ما را ببخشید




تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:5 | نویسنده : گمنام |

با توجه به در خواست بازدیدکنندگان عزیز مبنی بر قرار دادن متنی از وصیتنامه استاد شهید مرتضی مطهری بر روی وبلاگ ما سعی بر این داشتیم که پیرو این درخواست متن وصیتنامه ایشان را گردآوری کنیم که متاسفانه موفق نشدیم؛ لذا وظیفه خود دانستم که گلچینی از سخنان گوهروار ایشان را روی وبلاگ قرار دهم. امیدوارم راضی باشید.

از همسفران و بازدیدکنندگان عزیز نیز تقاضا دارم اگر متنی از وصیتنامه شهید را در اختیار دارند روی وبلاگ قرار دهند یا برای ما ارسال کنند تا در اسرع وقت روی وبلاگ قرار گیرد.                       باتشکر


گلچيني از سخنان شهيد مطهري

منطق شهادت

 

منطق شهيد، منطق سوختن و روشن كردن‏ است، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه براي احياي جامعه است.

 

منطق اسلام

 

ولي از نظر اسلام ، رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زنداني و چاه و در چاه افتاده نيست ، بلکه از نوع 1- رابطه کشاورز است با مزرعه ، ويا 2- اسب دونده با ميدان مسابقه ، و يا 3- سوداگر با بازار تجارت ، و يا 4- عابد با معبد است . دنيا از نظر اسلام محل تربيت انسان و جايگاه تکامل او است . ( کتاب سيري در نهج البلاغه )

 

علم

 

- اساسا اين تقسيم درستي نيست که ما علوم را بدم رشته تقسيم کنيم : علوم ديني و علوم غير ديني ، تا اين توهم براي بعضي پيش بيايد که علومي که اصطلاحا علوم غير ديني ناميده مي شود از اسلام بيگانه اند . جامعيت و خاتميت اسلام اقتضا ميکند که هر علم مفيد و نافعي را که براي جامعه اسلامي لازم و ضروري است علم ديني بخوانيم .

 

- هر علمي که بحال اسلام و مسلمين نافع است و براي آنها لازم است آن را بايد از علوم ديني شمرد ، و اگر کسي خلوص نيت داشته باشد و براي خدمت به اسلام و مسلمين آن علم را تحصيل ميکند مشمول اجر و ثوابهاييکه در تحصيل علم گفته شده هست ، مشمول اين حديث هست که « فرشتگان بزير پاي طالبان علم پر مي نهند » اما اگر خلوص نيت در کار نباشد تحصيل هيچ علم ولو ياد گرفتن ايات قرآن باشد اجر و ثوابي ندارد . ( کتاب رهبري نسل جوان ، قسمت فريضه علم)

صراط مستقیم در مورد فعالیت زن در اجتماع

صراط مستقیم باریك‏ است،كمی از این طرف برویم پرت می‏شویم ، كمی از آن طرف برویم هم پرت‏ می‏شویم ، اندكی به نام عفت و عصمت و پاكی ، زن را بكشانیم به گوشه‏ صندوقخانه ها ، پرت شده ایم ، یك ذره به نام دخالت خانمها در اجتماعات و فعالیتها حریم (  در " مسئله حجاب " این حدود كاملا مشخص شده ) را بشكنیم نیز از آن طرف افتاده ایم‏ شركت ملازم با اختلاط نیست شركت ملازم با نوعی التذاذ جنسی از یكدیگر بردن نیست........منطق اسلام یك منطق معتدل است .(از کتاب پیرامون جمهوری اسلامی)



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:48 | نویسنده : عاشق کربلا |

ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 بود که زیر نور چراغ کوچه در باز شد.یک مرد روحانی و به دنبالش دو نفر دیگر بیرون آمدند.هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان کسی از تاریکی صدا زد:استاد.استاد مطهری برگشت و گفت:جانم که ناگهان صدای تیری از تاریکی برخواست .خون , از پیشانی ایشان جاری شد و استاد...

بی شک شنیدن نامش، یادآور كلاس های درس و روزهای خوش مدرسه است، نامی مطهر از جنس آسمان.

همیشه از او به عنوان الگو و سرآمد معلمان یاد می كردند، مردی كه در مكتب عشق رشد كرد و به بالندگی رسید و كوله بار تجربیات خود را بدون چشم داشتی بر دوش شاگردانش نهاد.
 
یادش بخیر وقتی روز معلم فرا می رسید، بر در و دیوارهای مدرسه عكس، یاد و خاطرات و جملات زیبایش نمایان می شد.
 
معلمان باافتخار از او می گویند و به خود می بالند كه ادامه دهنده راه و منش و مسیر معنوی او هستند.
 
12 اردیبهشت ماه به عنوان روز معلم و سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری حكایت از پیوند عمیق دیانت و عقلانیت دارد.
 
معلمان درپرتو اندیشه تابناك این متفكر و اندیشمند متعهد، نسل پویایی را تربیت و تحویل جامعه می دهند.
 
الگوسازی راه و روش و شخصیت والای شهید مطهری توسط معلمان و مربیان، هدف اصلی نامگذاری روز شهادت ایشان به نام 'روز معلم' بوده است.



تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, | 1:58 | نویسنده : عاشق کربلا |

وقتی با رضا حرف می زدم می گفت : نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است . به خاطر مظلومیتش عاشق فکه و شهدایش هستم . خیلی دوست دارم شهید پیدا کنم و نشانی از آنها به پدر و مادرشان بدهم .

می گفتم : راستی شهید در میاری نمی ترسی ؟

می گفت : چرا بترسم ؟ما با شهدا زندگی می کنیم ، شما فکر نکنید همین طوری شهید پیدا می کنیم . آنقدر نماز شب و زیارت عاشورا می خوانیم و حضرت زهرا (س) را قسم می دهیم تا یک شهید پیدا کنیم .

هر وقت نماز می خواندم می گفت : مامان ! تو رو خدا برای شهادتم دعا کن . می گفتم : آخه تو تنها پسرم هستی ، من بعد از شهادتت چه کنم ؟ می گفت : مثل بقیه مادران شهدا آرام باش.

 

خاطره ای از شهید تفحض شهید علیرضا شهبازی

 



تاريخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:10 | نویسنده : پلاک |

 

 

داد می زد ، گریه می کرد ، می گفت : می خوام صورت برادرم رو ببوسم ...

اجازه نمی دادند .

یکی گفت : خواهرش است مگر چه اشکالی دارد؟ بگذارید برادرش رو ببوسد.

گفتند : شما اصرار نکنید نمی شود ....

این شهید سر ندارد ...



تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:51 | نویسنده : پلاک |

-تهران شقایقهای پرپری رادر جنوب خود (بهشت زهراء)دردل خاك میهمان دارد كه هر مسافری رابه یاد حماسه های جاودانشان میاندازد.رایحه دلپذ یر و مشام نواز معطری كه از خاك شهید سید احمد پلارك كه پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میكند
كسانی كه زیاد بهشت زهرا می‌روند، به او می‌گویند شهید عطری. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارك نذر و نیاز می‌كنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند.
او معجزه خداوند است.
۲-از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح می‌كند، همیشه نمناك است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد.هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارك خالی نیست همیشه میهمان دارد

۳-*شهید پلارك از زبان مادرش** در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترك نگردیده بود. شبهای بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می كرد و اشك می ریخت... اشكهای شهید سید احمد پلارك امروز رایحه معطری است كه انسانها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش میكند.

آدرس : بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهید سید احمد پلارك

...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:7 | نویسنده : مهدیه |

در سال  1321 در روستای"کلبوی کدکن" از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه های نشات می گرفت که در فرمایش "الست بربکم"، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد.«بلی»؛عبدالحسین.

روحیه ستیزه جویی با کفر وطاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛کما اینکه در کلاس چهارم دبستان،به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی و فضای نامناسب درس،تحصیل و مدرسه را زها می کند.در سال 1341،به خدمت زیرپرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد .

سال 1347،سال ازدواج اوست برای این مهم خانواده مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوت حاکم بر کشور؛همین سال اعتراضات او به برخی از خدعه های رژیم پهلوی به اوج خود می رسدکه در نهایت به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در انجا می انجامد .

پس از جندی با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می اورد و رفته رفته در کنار کار مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعد ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن های پی در پی اش و شکنجه وحشیانه ساواک و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران ، از این مهم باز می ماند .

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ به جبهه روی می آورد که این دوران برگ زرین دیگری در زندگی اوست . به خاطر رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را بر عهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است. که قبل از عملیات خیبر عهده دار ان می شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سرحد خود می رساند،مرثیه سرخ شهادت را نجوا میکند.

تاریخ شهادت این سردار افتخارآفرین،روز1363/12/23 می باشدکه جنازه مطهرش، با توجه به ارزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقودالاثر می شود و روح پاکش،در تاریخ 1364/2/9،در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.



تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:16 | نویسنده : مهدیه |

چهارشنبه عصر حدودای ساعت 3 بود، عصر شهادت حضرت فاطمه(س) ، دلم حسابي گرفته بود.

   از خونه زدم بيرون به اولين تاكسي كه رسيدم دست بلند كردم هنوز نميدونستم دارم كجا ميرم، يه مكث كردم يه لحظه يادم اومد 2 سال هست زاهدانم ولي يه جاي باصفا داره زاهدان كه من نرفتم

            تاكسي حركت كرد، خودش هم نميدونست منظور من كجاست بلاخره بهش فهموندم كه كجا رو ميگم

وقتي به اونجا رسيدم دورتا دورش رو حصار و نرده كشيده بودند و به دليل مسائل امنيتي اجازه ورود نميدادند

                گفتم آقا اجازه بديد برم داخل آخه من طلبيده شدم؛ گفتش نميشه، باید ساعت6 بیای

       گفتم اونموقع نمیتونم و  هرچه اسرار كردم اجازه نداد

                                دلم شكست و برگشتم و از كنار نرده ها شروع به حركت كردم

          با خودم گفتم حالا كه اينجور شد از همين پايين باهاتون حرف ميزنم

                  بغض گلوم رو گرفته بود

  ديدم يه نفر داره صدام ميزنه و ميگه آقا چند لحظه، همون كنارنشستم

           بعد از مدتی بهم اجازه ورود داد. اما اونقد گلوم رو بغض گرفته بود كه حتي نتونستم ازش يه تشكر كنم و فقط توي دلم گفتم ديد طلبيده شدم

                  رفتم داخل؛ پا كه گذاشتم روي اولین پله دلم يه كم آروم شد

            همينجور رفتم بالا و بالاتر

    لحظه كه به اون بالا رسيدم ديگه دست خودم نبود و بغضم تركيد

  اونجا خلوت بود، خلوت خلوت...  درست همون چيزي كه ميخواستم

               تا غروب...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:37 | نویسنده : گمنام |

الهم عجل لولیک الفرج

سلام رفقا و همسفرای عزیز ، تو مطالب و نظرات یکی از شما عزیزان دیدم که گفته بودین: « شاید وظیفه ما همین اطلاع رسانی باشه .زینب گونه عمل کنیم و به همه بگیم کجا رفتیم ، چی دیدیدم و چی شنیدیم. » وقتی این مطلب رو خوندم ناخودآگاه یه چیزایی از ذهن پریشونم گذشت و اونم حقایقی بود که از این سفر دستگیرم شده بود . شما هم بگین حقیقت رو چجوری دیدین ، من که اینجوری دیدم :

من حقیقت را دلیرانه در آیه شریف « إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا » دیدم ؛

من حقیقت را پاره پاره در رمل ها و ماسه های فکه دیدم ؛

من حقیقت را در پارچه های سفید پشت مشبک هایی از نی دیدم ؛ 

 

من حقیقت را  قطعه قطعه در هویزه زیر تانک ها دیدم ؛

من حقیقت را در دست از تن دور افتاده ای در طلائیه دیدم ؛

من حقیقت را در سر از تن جدا شده ای در طلائیه دیدم ؛

من حقیقت را در ارادت فرمانده لشکری نسبت به مولایش امام حسین(ع) دیدم که در شب حمله به تمام اعضای یگان تحت امر خودش اعلام می کنه که : « امشب شب عاشوراست، نماینده امام از ما خواستند در «طلائیه» وارد عمل شویم، ما با تمام توان لشکر به دشمن خواهیم زد، هرکس نمى تواند، آزاد است که برود. »

من حقیقت را گم شده و مفقود الاثر در آبهای دجله دیدم ؛

من حقیقت را میان آب و آتش در اروند دیدم ؛

من حقیقت را در اشکهای از کاروان شهدا جامانده ایی که با سوز دل از دوستانش سخن میگفت دیدم ؛

 

من حقیقت را در استقامت مسجدی در برابر حملات دشمنان دیدم ؛

من حقیقت را در پی خیانتی بزرگ ، مظلومانه در این حرف دیدم : « به داد ما برسید،ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم ، ما در راه خدا جان داریم که بدهیم ، امکانات جان دادن را نداریم .» ؛

من حقیقت را بی پشتیبان و سرپناه در برابر سنگرهای نونی شکل در شلمچه دیدم؛

من حقیقت را پرپر بر زمین شلمچه دیدم ؛

من حقیقت را در ایمان فرماندهانی که همچون سربازان گمنام بدون درجه و آرم در خاکریزهای خط مقدم به شوق شهادت حضور میافتند دیدم ؛

من حقیقت را در « عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ » دیدم ؛

من حقیقت را در عطر خوش خاک شلمچه دیدم ؛

من حقیقت را در (عمل بی شعار) دیدم نه (شعار بی عمل) ؛

من حقیقت را . . .

 

بقیه اش رو شما بنویسین -التماس دعا

 

 



تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, | 19:31 | نویسنده : نوکرشهدا |

 

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم . بدو بدو سمت خاکریز می رفتیم . از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید . در یک لحظه کلاه از سرم افتاد . علی داد زد : کلاتو بردار!

خم شدم که کلاه رو بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرم رو خراش داد!

برگشتم به علی بگم : پسر عجب شانسی آوردم ...گلوله توی پیشانی علی بود ....



تاريخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:58 | نویسنده : پلاک |

یه سوال دارم از همه:

فکر میکنین وظیفه ما بعد از شهدا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصلا چرا دعوتمون کردن!!

help me

واسه خودم هنوز جای سواله



تاريخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:54 | نویسنده : سیب |

 

گرگها خوب بدانند در این ایل غریب                             

                        گر پدر رفت یکی مرد خدا هست هنوز

 

گرکه نیکان همگی بار سفر بر بستند                    

                 شیر مردی ٬ چو علی خامنه ای هست هنوز

 

گر امام شهدا نیست  کنون در بر ما                                

               خلف صالح و مظلوم٬علی خامنه ای هست هنوز

 

---------------------------------------------------------------------------------------------

 

گرچه ما یاد خمینی نتوانیم فراموش کنیم باز ،منت ز خداست                

          که یکی آیت حق ، سید علی رهبر ما بر سر ما هست هنوز

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

 

دشمنان خوب    بدانند     که  در کشور اسلامی   ما                    

     

                     جان عشاق به راه شهداء در تب و تاب است هنوز

 

 



تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, | 21:2 | نویسنده : نوکرشهدا |


  عکس بالا طراحی یکی از همسفرامون هست

عکسای پایینش هم توسط یکی دیگه از همسفرامون گرفته شده

                   دقت کنید!!!

                            بیشتر به عکسا دقت کنید

احساس میکنم این عکسا دارند باهام حرف میزنند

              واقعا اینجوره، بدون شک این عکسا پر از احساسه؛ یه دنیا

انگاری با عشق طراحی و گرفته شده

به نظر میرسه توی این سفر برا همه همسفرا یه اتفاقایی افتاده

                      آره، توی این سفر بود که شهدا دستمون رو گرفتند

البته خیلی وقته که شهدا دست یاریشون رو بطرف ما دراز کردن ولی انگاری غفلت از ما بوده

                                             پس از خدا بخوایید که از این به بعد دستتون از دست شهدا جدا نشه و همیشه راه و یاد شهدا سرلوحه زندگیتون باشه

بهترین سرمشق زندگی شهدا  هستند...

پی نوشت:

-از همه همسفران عزیز بخاطر دلنوشته ها ، طراحی ها و عکسایی که در اختیارمون گذاشتن تشکر میکنم، معلومه هنوز حال و هوای اونجا تو دلهاست و امیدوارم همینجور بمونه

-ضمنا مدیریت نظرات برای همه همسفران فعال شده

-همچنین طرح ایجاد گالری عکس وبلاگ لغو شد و بنا به این شد که خود همسفران عکسها را تبادل کنند و یا از طریق دفتر بسیج دانشگاه در اختیار همدیگر قرار دهند.

-از خدا میخوام که همیشه بیاد شهدا باشید و شهدا یار و یاورتون باشند

-دعا برا سلامتی آقا صاحب الزمان و رهبر عزیزمون فراموش نشه. اون گوشه کنارا برا بنده حقیر هم دعا کنید...



تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, | 17:6 | نویسنده : عاشق کربلا |

14 بار مجروح شده ام.
در کربلای 5 شیمیایی شده ام.
بیش از 200 ماه است که روی تخت بیمارستان خوابیده ام و 67 بار مرا به اتاق عمل بردند...
در عمل های اخیر به دلیل ترس از مرگ مرا بیهوش نمی کنند و بدون بی هوشی جراحی می شوم.
 7 عمل در کشور آلمان انجام داده ام.
چند وقت پیش خدمت مقام رهبری رسیدم ولی نتوانستم از آمبولانس پیاده شوم ایشان جلوی اتومبیل آمدند. آقا فرمودند: شهدا اگر یک بار شهید شدند لحظه لحظه زندگی تو شهادت است.
من دوست داشتم بیشتر از این به مردم و کشورم خدمت کنم اما با همین شرایط اگر نیازی باشد من مثل روز اول آماده انجام هرگونه کاری هستم.
20 سال است فقط به یک چیز غبطه می خورم و آن اینکه چرا شهید نشدم؟؟!
اینها گوشه ای از یک رمان تخیلی نیست، اینها انشای یه دانش آموز نیست، اینها شعارهای تبلیغاتی قبل از انتخابات نیست، اینها حرف دل است، از همان هایی که چون از دل بر می آید لاجرم بر دل می نشیند. اینها حرف یکی از هزاران جانبازی است که روزی صدبار مرگ را جلوی چشم خود می بینند ولی خم به ابرو نمی آورد. خود را آنچنان فدای اسلام و کشور کردند و هنوز هم خود را بدهکار می دانند... آنها خودشان را بدهکار می دانند ولی ما چی؟؟!!! ما هم باید خودمان را طلبکارشان...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : عاشق کربلا |

 

 

 

 

 

آن مرد رفت و گفت: این راه رفتنیست... حتی بدون سر... حتی بدون پا!

 

هرجایی قشنگی خودشو داره، مخصوصاً زیر بارون:

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 31 فروردین 91



آ

 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, | 18:53 | نویسنده : سیب |

امروز دکترت می گفت فقط دعا .من که سالهاست روز و شب برای ماندنت دعا می کنم .شاید منظورش از دعا برای تو راضی شدن من به رفتنت بود . تو که دلبسته دنیا نیستی . پس لابد باید دعا کنم که دنیا زودتر از صدای خس خس سینه ات دل بکند...



تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:10 | نویسنده : پلاک |