وصیت نامه ای آسمانی از یک شهید دوران دفاع مقدس

ای نازنین دلبر تو مرا همچو شبنم صبحگاهی پاک خواسته بودی و من روسیاه از نوک پا تا فرق سر به گناه آلوده گشتیم . پس مرا ببخش .
ای دوست ، تو از من خواسته بودی به عهد وفا کنم و به سویت بشتابم و من همان شاکر نادانی هستم پس مرا ببخش . ولی بدان من نیز روزی پاک بودم قلبم هنوز از زنگار پاک بود . چشمانم هنوز بر رخی نگاه نکرده بود . دستانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده بود.
وجودم پاک بود ، عقلم پاک بود، (آه ای زیبای زیبایان) چه کنم نفس بر من غالب شد و تو خود حال مرا می بینی ، شیطان را به دوستــی برگزیدم و تو روزگــارم را می بینی ولـــی هرگــز از روی طغیان سر از فرمانت نپیچیده ام ، هرگز از روی عمد بر خلاف دوستی ام عمل نکرده ام . هرگز !
خود می دانی حتّی آن هنگام که طعم گناه از دهانم زایل نگشته بود فکر تو آن را تلخ می کرد که هرگز گناه لذّت نداشته است خود می دانی همواره پشیمان بوده ام ولی چه کنم که وجود کثیفم را شیطان مسلّط شده است.
هر گاه خواسته بود سیلی به رخ شیطان زنم این نفس جلویم را گرفته بود . آری خود می دانی روزگاری پاکترین و صادق ترین بودم . شبها به لبخندی می خوابیدم و صبح ها به لبخندی دیگر بیدار می شدم شب و روزم با تو می گذشت و حالا، رانده از هر جا، مانده از هر چیز، پشیمان از هر کار به درگاهت آمده ام ، می گفتند تو به این سرزمین آشنایی . در اینجا دوستان زیادی داری . می گفتند به اینجا نظری داری و من سر از پا نشناخته به اینجا آمده ام شتاب داشتم تا به اینجا برسم .
پا برهنه، جامه دریده ، چشم گریان ، با تنی ریش به اینجا رسیده ام . چشمانم کم سو گشته اند، پاهایم مجروح است. دلم پریشان است ، آیا تو مرا خواهی پذیرفت ؟ آیا برای دیدنت حالی جز این می خواهی ؟ آیا برای وصالت مهریه ای بالاتر از این خواستاری ؟ پس کی بر من ناتوان نظر خواهی افکند. پس کی مرا خواهی پذیرفت . همه خوبانت را قبول کرده ای و من بیچاره بر درگهت نشسته ام که چه کنی . آیا وقتی خونی در بدنم در جریان است روحی در تنم باقی است ، تو مرا می پذیری حاشا و کلا ! تا دستانم می جنبد ، قلبم می تپد تو مرا هرگز قبول نخواهی کرد؟
پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید ، ای نامردان جاهل مرا بکشید ، ای خون فوران کن ، ای تن پاره شو، ای چشم کور شو، بگذار دستانم بکشند، پاهایم قطع شود مغزم پریشان شود،مگر تو این را نمی خواهی،مگر تو این را قبول نمی کنی ؛ پس تو می گویی چه کنم ؟
بهای دیدنت را این جان ناقابل قرار داده ای ، پس ای خصم مرا بکش . به درگهت انتظار تلخ است ، برای وصالت صبر نتوان کرد مرا در انتظار مگذار، هر کس خواسته است به شیطان پشت پا بزند ، هر کس می خواهد راه میان بر را انتخاب کند.
هر کس خواسته است با تو دمساز شود و هر کس خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است و من از آنها تبعیت کرده ام.آیا مرا هم قبول خواهی کرد؟
هیچ کس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه نکند . احدی چشم به جسم بی روحم دوخت گریه نکند . این تن جز قفس نیست که این پوست واستخوان بیش نیست . این بدن پوسته صدفی بیش نیست ، مرواریدش را تقدیم یارکرده امو حقش هم همین است.
بر من قبری نسازید،مرا از یادها ببرید،من نبودم،منی وجود نداشتـه است می خواهم همه جز او مرا از یاد ببرند
می خـواهم تنها باشم و شما مرا از این تنهایی باز نداریــد،هر کس می خواهد بهترین راه را انتخاب کند باید
بیشترین بهاء را بدهد من نیز چنین کرده ام.پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده ام.
پدر جان از شما می خواهم در مسجد بعد از نماز حتماً طول عمر امام را از خدا بخواهید و پیروزی لشکریان اسلام را خواستار شوید و اگر توانستید به یاد رزمندگـان و امام زمان(عج)و پیروزی نهایی اسلام بعد از نماز(امن یجیب)بخوانید.
ملّت عزیز ایران از امام امّت پیروی کنید که صلاح و پیروزی و رستگاری ما در این است.

( خدایا خدایا تا انقلاب مهدی،تو را به جان مهدی خمینی را نگه دار )

" شهید محمّدرضا مهر پاک "


خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, توسط همسفر