بازهم بیمارستان صحرایی!

 

با اجازه پلاک عزیز میخوام بیشتر درباره شبی که بیمارستان صحرایی بودیم بگم!
میدونم هرکدوم از بچه ها به یه جایی انس ویژه گرفتن ، حال و هواشون عوض شد و...
اون جای عجیب، آرامش بخش، روحانی، جایی که واقعا واقعا دلم نمیخواست ازش جداشم واسه من(بعد از شلمچه) بیمارستان صحرایی امام علی(ع)بود به جرات میتونم بگم جزو بهترین جاهایی بود که تو عمرم رفتم... کاش قسمت بشه دوباره...
 
معمولاً هروقت پاتو توی بیمارستانها میذاری بوی الکل و ... به قدری اذیتت میکنه که ناخودآگاه دستت میره طرف بینی ات. اما اونجا اولین بیمارستانی بود که به محض ورود بهش یه نفس عمیق ا ز عمق وجودم کشیدم دوستداشتم ریه هام پرشه از عطر خوبی که اونجا پیچیده بود، بعد از اینکه وارد راهروی اصلی بیمارستان شدم دقیقا سکانس آخر فیلم اخراجیهای1 اومد جلو چشمام. اون جایی که یه تانک اومده بود توی بیمارستان ، همه داشتن فرار میکردن اما کسایی که نمیتونستن...
سر در ورودی این آیه نوشته بود: «ادخلوها بسلام آمنین» خیلی دنبال معنیش گشتم بعد فهمیدم این جمله همون جمله ایه که فرشته ها وقتی بنده های خوب خدا دارن وارد بهشت میشن بهشون میگن، با قلبی آرام و مطمئن وارد شوید،
اون شب اتوبوس ما جزو اولین اتوبوس هایی بود که به بیمارستان رسید، مثل همیشه که جزو اولین ها بودیم، این واسه اکثرمون خوشایند بود چون میتونستیم بدون هیچ اجباری جایی که دوستداریم واسه خلوت کردن و خوابیدن پیداکنیم. اتاق انتخابیمون جزو اولین اتاقهای راهرو اصلی بود. از ظاهر درش معلوم بود که جزو اتاق های عمل بیمارستان بوده.بعد از مستقر شدن ترجیح دادیم یه سری به گوشه و کنار بزنیم. واسم جالب بود که تقریبا همه چیزش دست نخوردست..
 
دیوارهاش، درهاش، لوله کشیهای رو دیوارها چراغهاش همه چی فقط یه خورده تزیین شده بود. همه چی واقعا عالی بود. دیوارها با گونی پوشیده شده بود و یکسری عکس روشون خودنمایی میکرد، هرکدومشون یه دنیا حرف واسه گفتن داشت..
محوطه بیرون تو محاصره آب بود، که البته اینو وقتی فهمیدم که انعکاس نور ماه رو توی آبش دیدم.. نمیشد از این منظره دل کند..
پلاک راست میگه هوا واقعا سرد بود مخصوصا وقتی کنار آب می نشستی . یه اتاقک تقریبا مخروبه کنار آبها بود، چندتا از بچه ها گفتن جایی بوده که شهدا رو غسل میدادن.. نمیدونم این حرفشون چقدر صحت داره اما حتی اگر فقط یه شایعه هم بوده باشه بودن تو اون مکان حال آدمو از این رو به اون رو میکنه..
نزدیکیهای ساعت11 شب بود، اکثر بچه ها خواب بودن.. از خادمها پرسیدم چی شد که اومدین اینجا. خیلی واسم جالب بود. اون لحظه فقط تو فکر یه راه برگشت به اون بهشت زمینی بودم. خانومه با لحن آرومی گفت من و همسرم خیلی وقته اسم نوشتیم که واسه 10روز خادم اینجا باشیم ! میگفت از بین کلی قرعه کشی و... اسممون دراومد که بیایم اینجا.. بچه مشهد بود ،حکایت دوست شیرازیشم مشابه خودش بود!!
خیلی جالب بود که یه زوج جوون به جای اینکه برن یه جای خوش آب و هوا، تفریح و ...     یه همچین تصمیمی رو بگیرن، که 10روز بیان وسط بیابون با کمترین امکانات ممکن تا فقط به زائرهای شهدا خدمت کنن.. شما کجایین و ما کجا...
صبح زودتر بیدارشدم ،گفتم شاید نماز جماعتی چیزی باشه.. صدای آقایون میومد که دارن نماز میخونن. ده- دوازده نفری بیشتر نبودیم اما همزمان با اونا نمازمونو خوندیم ، عهد و پیمان مجددی که بعد از نماز با شهدا بستیم هرچند نصفه و نیمه بود ولی اصلا قابل وصف نیست،
 قشنگترین چیزهای دنیا نه قابل دیدنه و نه حتی قابل لمس کردن، باید اونها رو با تمام قلبت حس کنی...
فکرمیکنم بازم نتونستم حق مطلب رو اونجور که باید ادا کنم....
 

 



خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

محمد
ساعت16:35---15 تير 1391
سلام اون اتاقی که شما میگین از سمت خانوما نزدیک بود وقابل دید ولی پشت یه حالت گوره شکل داشت واتاق 150متری از درب قسمت خانوما دور تر بودش بله درسته تونجا غسل میدادن شهدارو دقیقا سید باخانومش مسولیت اونجا روداشت هنو اتوبوسا نیومده بود سیدو یکی ازبچه هارفتیم اتاقو رو دیدیم وسید گفت خانوم ها ازاون طرف میان داخل وبیسم خانوم سید رو کانال بیسم خانوموما وصل بودش خلاصه لوله آب ترکیده بود به زحمت درسش کردن خاطره کاملشو قسمت شه مینویسم براتون یاعلی
پاسخ مدیریت وبلاگ:سلام دوست عزیز از اینکه از وبلاگ اتوبوس8 دیدن کردید ممنونیم. بچه های وبلاگ منتظر خاطرات شما هستند؛ یکسری راهنمایی ها رو که لازم میدونستم به ایمیل شما فرستادم حتما بررسی کنید. علی یارتان


عبدالحمید
ساعت16:11---11 تير 1391
با سلام و عرض تبریک میلاد با سعادت حضرت علی اکبر (ع)
مطالب شما عزیزان را در مورد بیمارستان صحرایی امام علی (ع) خواندم و به حال شما فراوان غبطه خوردم از همه ی شما سفیران کربلای ایران التماس دعا دارم.
عبدالحمید فرداد مسئول یادمان بیمارستان صحرایی امام علی (ع)
اگر مطالب دیگری از بیمارستان صحرایی دارید برای میل اینجانب ارسال نمایید


گمنام
ساعت12:33---2 تير 1391
«ادخلوها بسلام آمنین»

انشاالله که طنین انداز آخرتمان باشد
پاسخ:انشالله.


آرزویم شهادت
ساعت14:01---1 تير 1391
خوشبحال دل شما که تونست قشنگترین چیزهای دنیا رو با تمام وجود حس کنه...

برام دعا میکنی با شهادت بهشتی بشم؟؟؟
پاسخ: اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیرانصاره و اعوانه "والمستشهدین بین یدیه" آمین


دوست
ساعت13:25---31 خرداد 1391
سلام.
به به...به این شکسته نفسی ها.
خاطره جالبی بود.خوشابحالتون که اونجارو درک کردین
التماس دعا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, توسط سیب