|
خاطره ای از زبان شهید صیاد شیرازی از فتح خرمشهر :
بیست و چهارمین روز عملیات بود ، ساعت حدود 7 بود كه يك دفعه ديدم شهيد خرازي كه محل استقرارش درست چسبيده بود به خاكريز خرمشهر، با يك هيجاني گفت كه اگر من 700، 800 نفر جور بكنم اجازه مي دهيد بزنم به خرمشهر؟ پيشنهاد كردم صبر كنيد تا بررسي كنيم. كارشناسي كرديم، دور هم نشستيم و بحث كرديم. هيچ كس نظر مثبت نداشت، چون از لحاظ تخصصي جواب نمي داد. منطقي نبود كه اين 700 نفر را همراه با خط از دست بدهيم. آمديم به او بگوييم ستاد قرارگاه كربلا مخالفت كرده، نمي دانيد با چه برخوردي به ما انگيزه داد؛ طوري صحبت مي كرد انگار كه او فرمانده است. ديديم اصلاً نمي توانيم قانعش كنيم. من و سردار رضايي متقاعد شديم كه همين طوري رهايشان كنيم ، ساعت 7/5 شد ديديم باز دادش درآمد. آنها رفتند و بعد با ما تماس گرفتند. گفتيم چه خبر است؟ گفتند: هر چه نگاه مي كنيم عراقي ها دستها را بالا برده اند!
تازه فهميديم منظورش چه بود.
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .
نظرات شما عزیزان:

ممنون از نوشتن نظرتون ، من فقط از حسین خرازی گفتم ولی ما بسیار شیرمردانی همچون حسین خرازی ها داشتیم و داریم که شاید خیلی هاشون رو نشناسیم ، موفق و پیروز باشی ؛ یا حق
برچسبها: