کلاه و گلوله

 

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم . بدو بدو سمت خاکریز می رفتیم . از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید . در یک لحظه کلاه از سرم افتاد . علی داد زد : کلاتو بردار!

خم شدم که کلاه رو بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرم رو خراش داد!

برگشتم به علی بگم : پسر عجب شانسی آوردم ...گلوله توی پیشانی علی بود ....



خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

عاشق کربلا
ساعت18:33---10 ارديبهشت 1391
چقدر زیبا
علی نیز مانند مولایش حضرت علی(ع) فرقش شکافته شد.
متنتون جالب بود.


ساقی کوثر
ساعت12:35---7 ارديبهشت 1391
سلام دلاور تشریف میارین نظر نمیدین

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط پلاک