خاطرات راهیان نور

بسم رب الشهدا و الصدیقین


سفری بزرگ آغاز شده بود و اولین غروب از آن می گذشت. دلها همه بارانی بود ، همه زمزمه عرش نشینان بر لب گرفته و در بغض آسمان دلشان به شوق ستاره ها می لغزید.

سری نهان دلها را مشوش کرده بود و خبر می داد از مهمانی بزرگی که برایشان تدارک دیده شده بود. حس قریبی بود اما درکش بسی دشواری داشت ... میتوانستی بوی آسمان را لمس کنی چون هوا ویژه تر از عادی بود ...

 اینجا نفست بوی لاله می گیرد ، چشمانت دوخته به افق می شود ، قلبت ، تپش به شماره می اندازد و گامهایت بر سینه خاک دوخته می شود. این عطر حضور میزبانی است که به استقبال میهمانش آمده ...
 
میزبان پر آوازه ای که ما را محرم اصرارش ندانسته بود ... فقط حیف که کمی نحیف و ضعیف شده اندامش اما حضورش قد یک دریا بود. او بعد از روزها امروز از سینه خاک رخ نمایانده بود تا پذیرایی کند با سخاوت وجودش از گامهای عاشقان کوی وصال ...
 
این غیر منتظره ترین کرامتی بود که تصورش برایمان سخت و باور نکردنی بود ... او با عطر حضورش فهماند که ستاره ها می تابند ، مبادا شک کنی ... روشنایی راه در تاریکی های شب اند ... ستاره هایی که اهلا من العسل را چشیده بودند ... ستاره هایی که دست و دل و جان از هرچه نیستی شسته و غرق در هست مطلق شده بودند.


خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط عاشق کربلا