برادران سپاهى و بسيجى و پاسدار! اى كسانى كه امام مىگويد «من بردست و بازوى قدرتمند شما، كه دست خدا بالاى آن است، بوسه مىزنم، و بر اين بوسه افتخار مىكنم» اميدوارم كه كارهايتان در راه خدا باشد. و در راه احياء دين مبين اسلام باشد.
از برادران بسيج و پاسدارم مىخواهم، وقتى كه در سرپُست نگهبانى هستند، و يا در نمازهاى شبشان، من را دعا كنند، تا بلكه خداوند از گناهان من درگذرد. شهيد محمد عابدینی
************************
برادرانم! سنگر بسيج و سپاه را تقويت كنيد، كه تمام وحشت دشمن از اين سنگر است. شهید حسين هادى
************************
برادران بسيجى! شما امروزمسئوليتى بس بزرگ بر دوش داريد، و آن پاسدارى از اسلام است. چشم تمام مسلمانان و مستضعفين به شما دوخته شده. و اين را بدانيد هر عملى كه انجام مىدهيد، فقط براى رضاى خدا باشد. و خدا از اعمالتان راضى باشد. شما هميشه پيروز خواهيد بود. براى اين بندۀ گناهكار دعا كنيد. از همهى شما برادران سپاه و بسيج التماس دعا دارم. شهید رجب جاناحمدیگل
************************
هان اى دوستان و برادران! و اى كسانى كه اين لباس را پوشيدهايد! تا در جرگهى سربازان ولى عصر ثبت نام كرده باشيد دشمن هست، شما در حال جنگيد غافل نباشيد و بدانيد اين لباسى كه شما به تن داريد، زمانى ارزش خود را از دست نخواهد داد، كه هميشه رنگ سبزش، با خونتان توأم باشد. اين لباس سبز رنگ سپاه بايد با خون رنگينتر شود. و مجادلهى با نفس بايد از وظايف پاسداران باشد. شهید فریدون مقدوری
************************
از برادران همسنگرم در پايگاههاى مقاومت بسيج تقاضا دارم، همانگونه كه اسماً پاسدار خون شهدا هستيد، عملاً هم باشيد. و نگذاريد خون گرم شهدا از جوشش بيافتد. و اسلحهى شهدا بر زمين بماند. شهید على شبانى شوكت آباد
************************
از برادران پايگاه جوادالائمه، آن عشاير عزيز مىخواهم، كه سنگر پايگاه را خالى نگذاريد. شهید سعيد افشين
************************
از همرزمان پايگاه! تقاضا دارم كه نگذارند خون شهدا از بين برود. و حامى انقلاب و امام عزيزمان باشند. و در جهت صدور انقلاب و رسيدن نداى حق به گوش مردم جهان، از هيچگونه تلاش و كوششى فروگذار نباشند. شهید محمد طالبى
************************
برادران پاسدار! سنگر برادران شهيد خود را خالى نگذاريد. شهید على آوراه
************************
سفارش مىكنم و از شماها مىخواهم كه پايگاههاى عشايرى را تقويت كنيد، و با برادران بسيج عشاير و دفتر عشايرى، بيشتر همكارى کنید، كه لازمه ى حفظ انقلاب، تقويت و تشكيل پايگاههاى بسيج است. شهید عباس شعيبى
************************
از دوستان و همكلاسان سربيشهاى كه تا اوايل دبيرستان همكلاس من بودند، بالاخص آنهايى كه در اوايل تشكيل بسيج، با شهيدشاهين فر با هم بوديم، اين را بدانند كه نان و آب جمهورى اسلامى را خورده ايد، نان و آب بسيجى كه خوردهايد، مسئوليتتان را از اين كه هستيد، سنگينتر مىكند. و شهدا، بالاخص شهيد شاهين فر، بيش از اين از شما انتظار دارند. شهید مسعود اكبرى
************************
اى برادران پاسدار و بسيج! از شما خواستارم كه بعد از ما، سنگرها را خالى نگذاريد. اميد آن است كه به كمك بازوهاى پهلوانان دلير ايران و جوانان برومند شما، تمام ابرقدرتها را كه عليه ما شوريده اند نابود، سازند. شهید غلامحسين قاسمى
حجت الله رحیمی خادم الشهداء و ذاکر اهل بیت(ع)، به شهدا پیوست.
شهید حجت الله رحیمی متولد 1368/12/24در شهر باغملک دیده به جهان گشود و در سن 9 سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا باغملک درآمد وی از سال 1380در سطح مساجد وهیئت های شهرستان مداحی می کرد ودر سال 1385 هیئت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت راه اندازی نمود همزمان با راه اندازی این هیئت استقبال کننده از کاروان های راهیان نور چند سالی است که در منطقه جنوب فعالیت داشته است وی دانشجوی رشته کامپیوتر بوده ودر سال 1390به عنوان فرمانده پایگاه بسیج دانشجوئی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک منصوب گردید.
شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها 7 روز تا تولد 22 سالگی اش باقی مانده بود درساعت 10صبح مورخه 390/12/18درشهرستان خرمشهر منطقه شلمچه دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد.
وی درطول مدت زندگی از همان کودکی عاشق اسلام،اهل بیت،وشهدای دفاع مقدس بود شهید حجت الله رحیمی را می توان به حق از جوانان نسل سوم انقلاب که شیفته امام و مقام معظم رهبری بوده اند نامید.وی عاشق مقام معظم رهبری بود ودر عمل این را به اثبات رساند وی در فتنه سال1388با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. شهید حجت الله رحیمی بارها آرزوی شهادت را طلب می نمود و بر این اساس در سال 1387 اتاق خود را تبدیل به حجره شهدا نمود، دست نوشته ها و مطالب نوشتاری وی حاکی از آن است که وی بارها آرزوی شهادت را طلب نموده بود وی بر همین اساس وصیت نامه عاشقانه و سراسر معنوی خود که حاکی از روح بلندش بود را به رشته تحریر در آورد.
همچنین وی در بین دوستان و نزدیکانش به شهید ابراهیم همت، نسل جدید معروف بودند.


وبلاگ تا شهدا باشهدا در آخرین پست خود نوشت: بعضيها فكر ميكنند اگر ظاهرشان را شبيه شهدا كنند، كار تمام است. نه، بايد مانند شهدا زندگي كرد. شهيد عليرضا موحدي دانش ميگويد: «شهيد عزادار نميخواهد، بلكه رهرو ميخواهد» و شهيد همت ميگويد: «شهدا را به خاك نسپاريد، بلكه به ياد بسپاريد».
شهيد زينالدين حرف قشنگي زده است: «اگر من و تو از اين صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستيم، فردا در مقابل شهدا هيچگونه جوابي نداريم». راستي به اين فكر كردهايم فردا چه جوابي به شهدا خواهيم داد؟
شهيد مسعود ملاحسيني در وصيتنامهاش ميگويد: «به شما و به همه دوستان توصيه ميكنم در هر امري به سخنان حضرت امام مراجعه كنيد! با سكوتش سكوت كنيد و با اعتراضش، اعتراض، با تأييدش، تأييد و با تكذيبش تكذيب...». مادر شهيدي تعريف ميكرد: فرزند شهيدش هنگامي كه سخنان امام(ره) از تلويزيون پخش ميشد، گوش ميكرد و در يك برگه مينوشت و خودش را ملزم ميدانست كه به آن عمل كند و اگر يكبار نميتوانست به آن عمل كند، سخت ناراحت ميشد و به سجده ميرفت و گريه ميكرد و از خدا طلب مغفرت ميكرد و ميگفت چرا نتوانستم به گفته امام(ره) عمل كنم.
سيد مرتضي ميگويد: «حزبالله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي ميخواهد و وفاداري». رهبر عزيزمان هم گفته است: «تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست، تا مبارزه هست، خط سرخ شهادت الهامبخش رهروان مكتب جهاد، مقاومت و شهادت است».
ياران، قدري فكر كنيم. ببينيم چه كردهايم؟! به راستي چه شد؟! چرا ما از قافله عشق جا ماندهايم؟! چرا فكر ميكنيم با يك قدم كوتاه برداشتن، توانستهايم رسالت خود را به اتمام برسانيم؟! بياييد فكر كنيم كه ايراد ما چيست؟ چرا جوابي كه ما ميگيريم، مثل پايان كار شهدا نيست؟ به راستي چرا؟!

نام: گمنام
شهرت: آشنا
نام پدر: روح الله
ت ت: یوم الله
محل شهادت: جاده ی ایران - کربلا
دلم می خواهد بدانم کیستی و از کجا آمده ای؟ به دنبال نشانه ات خانه به خانه می رویم تا که نشانه ی خانه ی مادرت را به ما می دهند! می دانم که نمی پرسی کدام مادر، او را که سال هاست می شناسی. او که در نگاه اول به پیکر گلگونت در دلش یقین حاصل شد که تو فرزند او نیستی! تو ابوالقاسم او نیستی! ولی نمی دانم چه سبب شد تا تو در دلش جای گرفتی به اندازه ای که حتی بعد از برگشتن ابوالقاسم مهرش به تو کمتر نشد.
مادرت را ملاقات می کنیم. مادری که چروک های دستانش نشان از الفتی دیرینه با کار و تلاش دارد و چهره ی نورانی اش گویای ایمان محکمی است و لیاقت «قربانی دادن » دارد.
مادر نفس گرمی داشت. نشان تو را از او می پرسیم و این که چگونه شد تو را به جای فرزندش قبول کرد؟ مگر فرزندش ابوالقاسم را نمی شناخت؟ ! مادر ماجرا را این گونه تعریف کرد:
انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه شعبان بود که جنازه ای گمنام را آوردند. شناختم که ابوالقاسم نیست. اما باز هم به دنبال نشانه ای گشتم تا شاید نشانی از ابوالقاسم در وجودش پیدا کنم. حتی جوراب هایش را در آوردم. انگشت شصت او با انگشت پسرم فرق داشت. نمی دانم که چه شد به دلم افتاد او را بپذیرم و شاید تقدیر این بود که پیکر او به دست ما به خاک سپرده شود.»
مادر با گفتن این جمله سکوت کرد و سپس آرام آرام چشمانش خیس شد. با بغضی در گلو ادامه داد:
«پانزده روز گذشت، ماه رمضان بود و ما هنوز لباس ماتم به تن داشتیم که پیکر گلگون شهید دیگری را با نام و نشان ابوالقاسم برایمان آوردند! من به همراه پدرش برای شناسایی بدن پسرم به سردخانه رفتیم. با یک نگاه تن پاره پاره ی ابوالقاسمم را شناختم. با قاطعیت گفتم: این دیگر پسر خودم است. پدرش هم وقتی پیکر او را دید صورتش را با دستانش پوشاند و کمر به دیوار گذاشت و آرام آرام گریه کرد. زیر لب می گفت: کدام صیاد کبک مرا زد؟ ! کبک من خیلی زرنگ بود!
خدا خودش می داند این گمنام در نظر ما چه عزتی داشت که تا یک سال هر روز، اول بر سر تربت او می رفتیم و بعد بر سر تربت ابوالقاسم. اگر چیزی خیرات می کردم هر چند اندک، بین هر دو...
از ذکرعلی مدد گرفتم / آن چیزکه میشود گرفتم
در بوته های آزمایش عشق / از نمره بیست، صد گرفتم
آی قــصــــه قــصــــه قــصــــه |
نــــون و پنیـــــــر و پسـتـــــه
|
یــــک زن قـــد خـمـیــــــــــده |
روی زمیـــــــن نشـسـتــــــه |
یــــک زن قـــد خــمیــــــــــده |
یـــــــــک زن دلشــکسـتـــــه |
کـــه چــادرش خــاکیـــــــه |
روی زمیـــــــن نــشسـتـــــه |
دست میذاره رو زانــــــــوش |
زانـــــوشــــو هی میمالــــه |
تندتند میـگه یا علــــــــــــی |
درد میــــــکشـــــه مینالــــه |
شـکسـتــــه و تـکیـــــــــــده |
صــــورت خیــس و گلفـــــام |
دست میکشه روی قبــــــــر |
قبـــــــر شهیـــــــد گمنـــــام |
آب میـــــریـــزه روی قبــــــــر |
با دستـــــــــای ضعیـفــــش |
قبـرو مـیشــــــــوره و بـعــــد |
دست میکنه تـــو کیفـــــش |
از تـــــو کـیفش یـه جـعبــــه |
خــــرما میـــــاره بیـــــــــرون |
میـــــــذاره روی اون قبــــــــر |
بــهش میگه مادرجـــــــون |
به قربـــون بـی کسیـــــــــت |
چـــــــــرا مــــــادر نـــــداری؟ |
پنج شنبـــــــه هـا بــــه روی |
پــای کــــی سر میــــذاری؟ |
بابات کجاســـت عزیــــــزم؟ |
بــــــــــــرادرت خـــــــواهرت؟ |
حــرفــــی بزن عــزیــــــــــزم |
منــــــم جـــــــای مـــــــادرت |
نیـــگا نــکن کــــه پیـــــــــرم |
نیــــــگا نــــــکن مریضــــــــم |
تو هم عین بچّــــه مــــــــی |
بچـــــــــه بــــــی نشونــــــم |
همون که رفت و با خـــــــود |
بــــــــرده گرمــــــی خونـــــم |
میـــــــزنه زیــــــر گریـــــــــــه |
ســـــرش رو تکون میـــــــده |
درمیـــــــاره یــه عکســــــی |
از کیفش نشــــــون میــــده |
عکســـــو میبوسـه و بــــــعد |
میــــــــذاره روی ســـــرش |
عکـــــــس بچـه خوبــــــــش |
عــــکس علــــــــــی اکبرش |
تو هم عین بچّــــه مــــــــی |
بچـــــــــه بــــــی نشونــــــم ![]() |
گناهان یک شهید 16 ساله
در تفحض شهدا ، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله ای پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد ، گناهان یک روز او این بود :
1-سجده نماز ظهر طولانی نبود .
2- زیاد خندیدم .
3-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد .
راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم ...
وصيت مي كنم به زنان كه هميشه حجاب خود را كه زينت شماست حفظ كنيد و در راه اسلام و براي پيشبرد اهداف اسلام كوشا باشيد و بدانيد كه دشمن از حجاب شما وحشت دارد.
از همه مي خواهم در هر حالي اطاعت از ولايت فقيه و امام داشته باشيد و لحظه اي امام را تنها نگذاريد و تمام فرامين او را انجام دهيد. همواره پشتيبان روحانيت مبارز و ادامه دهنده راه شهيدان باشيد.
پدر و مادرم از شما مي خواهم كه هيچ وقت دعا براي امام از يادتان نرود حتي وقتي كه بر سر مزار من مي آييد اول به جان امام دعا كنيد و بعد براي من حمد و سوره اي بخوانيد چون كه ما هر چيز داريم از اين مرد است و همه مي خواهند كه اين انقلاب را نابود كنند. ديگر عرضي ندارم جز اينكه دعا به جان رهبر يادتان نرود.
سلام شهدای گمنام...
کاش دوباره زیارتتون نسیبم بشه
عاشقانه ترین غزل
مادر،
تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قصیده بلند عشق؛
ای عاشقانه ترین غزل؛ ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی ، تو بهترین بیت رباعی محبتی.
مادر،
شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم.
دو بیتی های احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ای بهترین شعر زندگی،روزت مبارک باد.
ای شهید که دل ها را مسخر کرده اید آسمان دیده ما را منور کرده اید
ای که به فرمان زعیم مسلمین با گل لبیک تان گوش فلک کر کرده اید
تا ابد در دفتر تاریخ می ماند به یاد جان فشانی ها که بهر فخر کشور کرده اید
ای شقایق های پر پر گشته دشت وطن جبهه گورستان بعثی ستمگر کرده اید
مرحبا "دریادلان "،گردان میدان نبرد خویشتن را جرعه نوش حرف رهبر کرده اید
در خطوط جبهه ها مثل شهاب شب شکن سینه های تیره روزان پر ز اخگر کرده اید
هر چند همچو گل همه بر باد رفته اند
هرگز گمان مدار كه از یاد رفته اند
اینان نه آن گل اند كه گویی در این بهار
از یاد رفته اند چو بر باد رفته اند
اینان نه آهویند كه گویی دریغ و حیف
در چنگ ظالمانه صیاد رفته اند
جای دریغ نیست بر ایشان كه این گروه
با عزم آهنین و دل شاد رفته اند
« استاد » گفته بود كه با جان و دل به پیش
اینان بنا به گفته استاد رفته اند
سرباز آهنین نبرد نهایی اند
پولاد زیست كرده و پولاد رفته اند
در راه پی گذاری كاخ جهان نو
بر جا نهاده پایه و بنیاد رفته اند
در راه آفرینش باغی پر از شكوه
بی خس و خار و آفت و اضداد رفته اند
« پیروز باد ملت ما، انقلاب ما»
گویان، به رغم دشمن جلاد رفته اند
« كوبنده باد جنبش خلاق رنجبر»
برگوش عالمی زده فریاد رفته اند
بر باد رفته نیز نبایست گفتشان
در قلب ما نهاده بسی یاد رفته اند
گرفته شده از :
با سلام
با توجه به تعدد وبلاگهای بلاگفا و عدم امکان لینیک کردن وبلاگهای لوکس بلاگ توسط وبلاگهای بلاگفا بنده حقیر وظیفه خود را دانستم که با ثبت چند دامنه این امکان را فراهم کرده تا تبادل لینیک بین وبلاگ اتوبوس8 و وبلاگهای بلاگفا با سهولت انجام پذیرد.
لذا از کلیه بازدید کنندگان، اعضا و نویسندگان محترم وبلاگ خواهشمندم جهت همکاری و معرفی اتوبوس شماره هشت در فضای مجازی از دامین های زیر یا کد لوگوی وبلاگ در ستون سمت راست استفاده کنند.
جهت تبادل لینک با بلاگفا بهتر است از دامین اول استفاده شود.
http://www.otobosshomareh8.orq.ir
چند نکته در ارسال مطالب :
1:بهتر است پهنای عکس ها را کمتر از 400 انتخاب کنید.(با راست کلیک بر روی عکس و انتخاب ویژگی های تصویر پنجره ای باز می شود و تنها کافیست پهنا مورد نظر را وارد کرده و درازا به طور خودکار تنظیم می شود.)
2:بهتر است گزینه پست ثابت را فعال نکنید؛ تا مطالب ارسالی به ترتیب زمانی روی وبلاگ قرار بگیرند.(جهت مساوات بین نویسندگان)
دلم بهانه آسمان را مي گيرد ....
.: Weblog Themes By Pichak :.