جنگ تمام شده بود و خیلی از شهدا جا مانده بودند.دلمان پیش آنها بود. باید می رفتیم و برمی گرداندیمشان؛اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمی کرد. هرجوری شده یک فرصت ده روزه گرفتیم.گذشته از دوری راه،دور و برمان پر بود از میدان های وسیع مین.چندروز کارمان گشتن بود و دست خالی برگشتن . مهلت ما نیمه شعبان تمام میشد. بعضی بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روزعید به خودمان برسیم.اما شهید غلامی گفت:"نه ،تازه امروز روز کار است و باید برویم عیدی را از آقا بگیریم ."همه به این امید حرکت کردیم ،اما هر چه بیشتر گشتیم ،ناامید تر شدیم .

آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد:"آقا جون دیگه خجالت می کشیم تو روی مادرای شهید نگاه کنیم ...."باید وداع می کردیم و بر می گشتیم . بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند....چند لحظه بعد ،فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه ی شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه در بیاورد ،میخ کوبمان کرد . دویدیم طرفش ...شقایق درست روی جمجمه ی یک شهید سبز شده بود ! چه حالی می شدی توی این غروب نیمه شعبان ،اگرمی دانستی که نام این شهید ،"مهدی منتظرالقائم "است ؟!

..................

 

برگرفته از کتاب نشانه ؛ خاطره از آقای محمد احمدیان



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 20:14 | نویسنده : همسفر |

فكر مى كنم سال 73 بود يا 74 كه عصر عاشورا بود و دل ها محزون از ياد ابا عبدالله الحسين (عليه السلام). خاطرات مقتل و گودال قتلگه، پيكر بى سر و... بچه ها در ميدان مين فكه، منطقه والفجر يك مشغول جستجو بودند. مدتى ميدان مين را بالا و پايين رفته بوديم ولى از شهيد هيچ خبرى نبود. خيلى گرفته و پكر بوديم.

 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 20:12 | نویسنده : همسفر |

باتوام

 ای هاله مهتابی

ای لحظه نومیدی

ای که در غربت شهر من آرمیدی

ای راه ناتمام

که لبریزی از عشق

و ای سوخته ازآتش خائنان به حقیقت إهدِنا الصِّراطَ المُستَقیم

خاک تو سفیری تشنه است

که ذره ذره آن

تداعی میکند برای من عطر ناب کربلا را

آری

توای شهید گمنام

تو

عاشقترین واصل به خدایی

و لایق ترینها برای:

"گمنام نامی شدن"

پس

به حقّ نام نامیَت تنهایمان مگذار...



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:58 | نویسنده : همسفر |

به گلزار شهداي قزوين كه بروي هنگامي كه از كنار قبور مطهر شهدا عبور مي كني و به تصاوير آسماني شهدا نظاره مي كني و زير لب فاتحه اي مي خواني ، از جوار مزار شهيد عباس بابايي كه عبور كني به قطعه 7 رديف 2 مي رسي كه ناگهان سنگ مزار شهيدي نظرت را به خود جلب مي كند كه رويش نوشته شده ((مشتي خاك به پيشگاه خداوند متعال)) . درست او كسي نيست بجز سينه زن ابا عبدالله حسين (ع) شهيد علي قاريان پور . كه گفته است : به روي سنگ قبرم اسمم را ننويسيد، مي خواهم همچون دهها شهيد ديگر گمنام باقي بمانم؛ اگر خواستيد فقط اين جمله را بنويسيد: (( مشتي خاك به پيشگاه خداوند متعال ))

 

 شهيد علي قاريان پور...متولد: 1343 قزوين...شهادت:10/12/65...محل شهادت:شلمچه

منبع: وبلاگ بچه شهید



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:55 | نویسنده : همسفر |

بسم الله الرحمن الرحيم

سر خوش ز سبوي غــم پنهاني خويشم
                 چـون زلـف تـو سـرگرم پريشاني خويشم
در بزم وصــال تو نـگويـم ز کــم و بيـــــش 
                 چـون آيـنـه خـو کـرده بـه حيراني خويشم
لــب بـــاز نـکردم بـه خروشـي و فـغـانـي
                 من مـحـرم راز دل طـــوفـانـي خويشم
يک چند پشيمان شدم از رندي و مستي 
                 يک عـمـر پـشيـمـان ز پـشيـماني خويشم
از شـوق شـکر خنده لبـش جـان نسپردم 
                شـرمنده ي جان و ز گران جاني خويشم
بشکسته تر از خويش نديدم به همه عمر
                افسرده دل از خويشم و زنداني خويشم
هر چنـد امـيـن ، دل بـسـتـه ي دنـيـا نـيم 
               امّا ، دلبسته ي ياران خراساني خويشم

 سید علی حسینی خامنه ای

 



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:50 | نویسنده : همسفر |

بسیجی ترکش خورده

ترکش سرش رو برده

عروسی نکرده مرده

ان شاءالله مبارکش باد

داشته کلاش میبرده

ترکش تو قلبش خورده

شهید شده ،نمرده !

انشا الله مبارکش باد

 

 

 

 

 

 

 

جشن حنابندان روز قبل از عملیات - نفر نشسته شهید مش قاسم نوری

نفرایستاده:شهید حسین بزرگر گنجی

 



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:47 | نویسنده : همسفر |

 

زیارت مناطق عملیاتی جهان
بغداد ،برلیان ،هیروشیما،بیروت ،
اورشلیم
آژانس مسافرتی طوبی سفر
..........................................................................................
جیانگ پونگ معراج
تولید کننده انواع چفیه ، سربند یازهرا
پلاک درجه یک چینی با خرید بسته ویژه
یکه کیسه خاک شلمچه اورجینال
اشانتیون بگیرید.
..........................................................................................
کی میدونه ؟
شاید امسال واسه ارباب بمیری !
اگر آروزی شهادت خواب از چشمانتان ربوده است
اگر از لجن زار دنیا بریده اید
اگر بوی سیب مجنونتان کرده است
اگر فرت فرت دلتان قنج می رود
در کلاسهای آموزش گام به گام شهادت
ثبت نام کنید
)جلسه اول رایگان(
گروه آموزشی معرفت وابسته به موسسه مالی و اعتباری مرام العارفین
..........................................................................................
کنسرت بزرگ گوره کوبنده برای پایداری
همراه اجرای قطعه جدید
پیرهن گل گلیمن چه نازه
با همکاری سازمان حمایت از آمریکای لاتین و حومه


تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:44 | نویسنده : همسفر |

 جنگ کجایی که دلم تنگ توست              رقص جنون تشنه آهنگ توست

جنگ کجایی که دلم خون شده                     زاده لیلای تو مجنون شده
حیف که فصل تو فراموش شد                   ناله جان سوز تو خاموش شد
فصل تو فصل گل و آواز بود                        فصل رها گشتن و پرواز بود
ذهن من و خاطره خاکریز                     موشک و خمپاره و جنگ و گریز
خاطره ضد کمین و کمین                       تشنگی و سفره میدان مین
جنگ کجایی که دلم تنگ توست                     رقص جنون تشنه آهنگ توست
جنگ شهیدان تو را دیده ام                       روی سپیدان تو را دیده ام
من زشهیدان تو شرمنده ام                       گرچه زکف تیغ نبافکنده ام
مرگ الهی بپذیرد من را                          تنگ در آغوش بگیرد من را
غیر شهادت که مرا دم دهد                   خنده زنان خاطره شادم دهد
چنگ کجایی که دلم تنگ توست                   رقص جنون تشنه آهنگ توست
ای شرف و عزت ما باز گرد                         تا برهانی دل ما را ز درد
کاش که من هم به شهادت رسم                   کز قبل آن به سعادت رسم

 



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 19:40 | نویسنده : همسفر |

http://rooh1390.persiangig.com/image/photo-weblog-rahrovan/dp7zovni06ai5wohu9gv.jpg

دوباره تنگ شد این دل، ولی برای خودم

برای گریه ی یکریز و های های خوذم

خودم نیم، که خودم در شلمچه جا ماندست

دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 18:3 | نویسنده : سیب |

علي در دوران نوجواني خيلي بازيگوش بود.

 

يک روز با هم به قهوه خانه اي رفتيم و چاي خورديم و بدون اينکه پولش را بدهيم فرار کرديم.
از همان اوايل انقلاب ، اخلاق علي هم عوض شد و دست از شيطنت هايش برداشت.
بعد از دوران تکليف، يک روز با هم به همان قهوه خانه رفتيم و براي رد مظالم به صاحب مغازه توضيح داديم که ما پسرهاي فلاني هستيم و قبلا اين کار را کرديم.
علي کيف پولش را درآورد و جلوي او گذاشت و گفت:" هر چقدر دوست داريد برداريد".
صاحب مغازه هم 200 تومن برداشت و گفت:" اين را بخاطر يادگاري برمي دارم که هميشه جلوي چشمم باشد تا حق کسي را ضايع نکنم و پول را زيرشيشه ميزش گذاشت".

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

گروه تحقیقاتی فتح الفتوح - خاطراتی از شهید تفحص شهید علی محمودوند



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:24 | نویسنده : همسفر |

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که ....



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:20 | نویسنده : همسفر |

عنوان : شهيدي كه همه را كلافه كرده بود
مكان : فكه
راوي :همرزم شهيد
منبع :نرم افزار هنر هاي خاكي
بعضي وقت ها مي شد كه انسان را به بازي مي گرفتند. همه را به بازي مي گرفتند و چه بسا آن زير زيرها، كلي مي خنديدند. ولي خب ما هم از رو نمي رفتيم. از قديم گفته اند: «گر گدا كاهل بُوَد، تقصير صاحب خانه چيست؟» راست هم گفته اند. اگر قرار بود سماجت و همت قوي بچه ها نباشد، كه همان اوايل بايد كار را تعطيل مي كرديم. آنها كه به اين راحتي ها رخ نمايان نمي كنند.

گاهي هم خودشان اشاره اي مي كنند و آدم را مي كشند دنبال خودشان. يك استخوان بند انگشت كافي است تا همه را در بدر خود كند. آن روز هم يكي از همان روزها بود.

بهار سال 70 بود. پرنده هاي كوچك در ميان علفزارها و سيم هاي خاردار چرخ مي خوردند. سر مست از بهار، و لوله اي برپا كرده بودند. رفتيم پاي كار. ظهر بود و يك ساعتي مي شد، من بودم و «حميد اشرفي» كه هر دويمان تخيريبچي بوديم و «سيد احمد ميرطاهري». سنگر تانكي كه در مقابلمان قرار داشت بدجوري مشكوكمان كرده بود. رفتيم طرفش. نه. كشيده شديم آن سمت...



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:19 | نویسنده : همسفر |

عنوان : جرعه اي به نيت شفا
مكان : فكه
راوي :همرزم شهيد
منبع :نرم افزار هنر هاي خاكي
يكي از سربازهايي كه در تفحص كار مي كرد، آمد پهلويم و با حالت ناراحتي گفت: «مادرم مريض است...» گفتم: «خب برو مرخصي ان شاء الله كه زودتر خوب مي شود. برو كه ببريش ديكتر و درمان...». گفت: «نه! به اين حرف ها نيست. مي دونم چطور درمانش كنم و چه دوايي دارد!»

آن روز شهدايي پيدا كرديم كه قمقمه اش پر بود از آبي زلال و گوارا. با اينكه بيش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبي شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پيش در فكه، زير خروارها خاك، و حالا كجا. بچه ها هر كدام جرعه اي از آب به نيت تبرّك و تيمّن خوردند و صلوات فرستادند.

آن سرباز، رفت به مرخصي و چند روز بعد شادمان بگرشت. از چهره اش فهميدم كه بايد حال مادرش خوب شده باشد. گفتم: «الحمدلله مثل اينكه حال مادرت خوب شده و دوا و درمان موثر واقع شده...». جا خورد. نگاهي انداخت و گفت: «نه آقا سيد. دوا و درمان موثر نبود. راه اصلي اش را پيدا كردم.» تعجب كردم. نكند اتفاقي افتاده باشد. گفتم: «پس چي؟» گفت:

- چند جرعه از آب قمقمه آن شهيد كه چند روز پيش پيدا كرديم بردم تهران و دادم مادرم خورد، به اميد خدا خيلي زود حالش خوب شد. اصلا نيتم اين بود كه براي شفاي او جرعه اي از آب فكه ببرم...



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:18 | نویسنده : همسفر |

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:15 | نویسنده : همسفر |

عنوان : ثمره زيارت عاشورا
مكان : فكه
راوي :همرزم شهيد
منبع :نرم افزار هنر هاي خاكي
عيد سال72 بود و بچه ها هم گرفته و پكر. چند روزي بود كه هيچ شهيدي خودش را نشان نداده بود. هر روز صبح «بسم الله الرحمن الرحيم» گويان مي رفتيم كار را شروع مي كرديم و تا غروب زمين را مي كنديم، ولي دريغ از يك بند استخوان. آن روز مهماني از تهران برايمان آمد. كارواني كه در آن چند جانباز بزرگوار نيز حضور داشتند. از ميان آنان، «حاج محمود ژوليده» مداح اهلبيت(عليه السلام) برجسته تر از بقيه بود. اولين صبحي كه در فكه بودند، زيارت عاشوراي با صفايي خواند.خيلي با سوز و آتشين. آه از نهاد همه برخاست. اشك ها جاري شد و دل ها خون شد به ياد كربلاي حسيني، به ياد اباعبدالله در صحراي برهوت و پر از موانع و سيم خاردار فكه. فكه والفجر يك.

به ياد چند شب و چند روز عمليات در 112 و 143 و 146. به ياد شهدايي كه اكنون زير خاك پنهان بودند. زيارت عاشورا كه به پايان رسيد، «علي محمودوند» دو ركعت نماز زيارت خواند و قبراق و شاد، وسايل را گذاشت عقب وانت تويوتا. تعجب كردم. گفتم: «با اين عجله كجا؟» شادمان گفت: «استارت كار خورد، ديگه تمام شد. رفتم كه شهيد پيدا كنم». و رفت.

دم ظهر بود كه با صداي بوق وانتي كه از دورمي آمد، متعجب از سوله ها بيرون آمديم. علي محمودوند بود كه شهيدي يافته بود. آورد تا به ما نشان دهد كه زيارت عاشورا چه كارها مي كند.



تاريخ : پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, | 11:14 | نویسنده : همسفر |
صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 20 صفحه بعد