منطقه ی عمومی شلمچه از ضلع غربی خرمشهر شروع می شود و تا عمق خاک عراق به پیش می رود . خط مرزی ، این منطقه را به دو قسمت شلمچه ی ایران  و شلمچه ی عراق تقسیم کرده است . شلمچه ایران در منتهی الیه جنوب غربی جلگه ی خوزستان قرار گرفته است  .

این منطقه از شمال به "حسینیه " ، از جنوب به اروند رود ، از شرق به خرمشهر و از غرب به خط مرزی ایران و عراق محدود می شود .

" شلمچه"  سرزمین با شرافتی است که شرافت خود را از دو حادثه و دو غافله و دو قدم دریافت کرده است...



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | 13:7 | نویسنده : پلاک |

 

از شهيدان مانده تنها جامه ای *** نام و امضا ، وصیتنامه ای *** گر وصیتنامه ها را خواندایم

پس چرا بين دوراهي مانده ايم

 

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | 12:39 | نویسنده : زهره |

از شلمچه میخوام بدونم؟

فک کنین هیچی از اونجا نمیدونم...اونجارو واسم معرفی کنین. 

ممنون وبلاگتون واقعا دلنشینه


آخه خیلی سخته ، شلمچه یه حس و حالی داشت که بعید میدونم با گفته و نوشته اون حال و هوا به دل کسی بشینه. شاعر میگه شنیدن کی بود مانند دیدن

وقتی با دوستام درمورد سفر صحبت میکنم احساس میکنم نمیشه اون حس رو بهشون منتقل کرد مگر اینکه خودشون توی اون جو قرار گرفته باشند و بهشو میگم انشاالله توفیق بوسه برخاکش نسیبتون بشه و اگرم شده دوباره و سه باره و... هرساله

 فقط بگم غروب شلمچه خیلی دلنشینه، لحظه ای که دلت هوایی میشه و پر میکشه به آسمون اونموقع هست که احساس میکنی دلت خیلی خیلی به آسمونیهای شلمچه نزدیک شده 

ولی یه چیز دیگه ای شلمچه داره که از آبی آسمونا هم زیباتره: خاک شلمچه

خاکی که وقتی پا روی آن میگذاری سبک میشوی، رهای رها...

خاکی که وقتی پیشانی بر پیشانیش میگذاری وجودت آسمانی میشود

خاکی که وقتی بوسه بر تنش میزنی مجنونش میشوی

خاکی که وقتی استشمامش میکنی تداعی کننده بوی چادر خاکی زهرا(س) است

خاکی که سوغاتش مشتی خاک در گوشه اتاقت هست...

شلمچه بوي سيب وياس داره

 بغير از خاك او احساس داره

نمي بيني كه همرنگ غروبه

 شلمچه داغ صد عباس داره



تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 16:39 | نویسنده : عاشق کربلا |

در سالهای1355_1356 در شهرستان ایرانشهر با مقام معظم رهبری ،آقای حجتی و حاج آقای راشد و دیگر روحانیون تبعیدی آشنا شد و راهنمایی های آن بزرگواران را برای مردم بیان می کرد .حاج محمد حسین اولین راهپیمایی را در زاهدان با کمک برادران حزب الله به راه انداخت و از آن پس تبلیغات اسلامی را گسترش داد.
ایشان در سال 1356 ازدواج کرد که ثمره آن چهار فرزند است .شهید کریمپور
کارمند اداره بازرگانی بود .در آخرین نوبتی که در سال 1365 به جبهه شلمچه اعزام شد ،پس از مدتی نبرد به فیض شهادت نایل آمد .
صدای نخستین گریه اش که در خانه پیچید ،گل لبخند بر لبها نشست...



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 16:15 | نویسنده : همسفر |

میدان آزمایش هواپیما‌های عراقی

تا سال 63 چیزی به نام بنیاد شهید در منطقه ما نبود. آن سال، حكم ریاست بنیاد شهید سرپل‌ذهاب را به من دادند. توی شهر هم فقط رزمنده‌ها بودند و شهر، خالی از سكنه بود. فرمانداری، جهاد سازندگی، ژاندامری و یك واحد شهری از سپاه! فعال بودند و بقیه اداره‌ها به كرمانشاه منتقل شده بودند. آموزش‌وپرورش هم در روستاهایی كه مشكل نداشتند، كارش را انجام می‌داد. من در جهاد سازندگی بودم كه به بنیاد شهید منتقل شدم. توی شهر نمی‌شد كار را راه انداخت؛ چراكه حجم آتش توپخانه زیاد بود. هواپیماها هم طوری‌ بمب‌باران می‌كردند كه مردم می‌گفتند، این‌جا میدان آزمایش خلبان‌‌های تازه‌كار عراقی است! سرانجام در یكی از روستاها به نام پاتاق، دفتر بنیاد شهید را در یك خانه‌ی روستایی كه اجاره كرده بودیم، راه‌اندازی كردیم. پرونده‌‌های بنیاد شهید كِرِند و اسلام‌آباد را هم گرفتیم و نامه‌ای به سراسر كشور زدیم كه این‌جا راه افتاده و اگر كسی هست كه متعلق به این‌جاست، اعلام كند تا از خدمات ما بهره‌مند شود. در همان روزها بود كه بمب‌بارانی فجیع در پادگان «ابوذر» و اطراف آن اتفاق افتاد.

 



تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, | 16:9 | نویسنده : همسفر |

شنیده ایم حسین از بیمارستان مرخص شده برگشته . از سنگر فرماندهی سراغش را می گیریم ، می گویند : رفته سنگر دیده بانی، اومده طرف ما؟ توی سنگر دیده بانی هم نیست .چشمم می افتد به دکل دیده بانی . حسین آقا ! اون بالا چکار می کنی شما؟

می گوید:کریم !ببین. با یه دست تونستم چهل متر بیام بالا ، دو روزه دارم تمرین می کنم . خوبه. نه؟
می گویم : چی بگم والا؟....

 



تاريخ : دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, | 15:43 | نویسنده : پلاک |

صبح روز یکشنبه 90/12/21 بود که از پادگان 41 ثارالله خداحافظی کردیم و به طرف هویزه حرکت کردیم، توی راه که بودیم از بچه ها میپرسیدم هویزه کجاست، اونجا چطور جاییه و چه اتفاقی افتاده؟؟؟

یکی میگفت هويزه با خاطرات نبرد نابرابر عده‌اي محدود در مقابل لشگر تانك‌ها عجين است.

یکی میگفت محل به خون غلتيدن جوانانی مومن 

یکی میگفت حماسه آفرینی شهيد علم‌الهدي

یکی میگفت صحنه ای از کربلا

یکی میگفت...

بلاخره رسیدیم، نزدیکای ظهر بود، بچه ها از اتوبوس پیاده شدند و به طرف یادواره شهدا هویزه رفتیم وقتی وارد گلزار شهدای هویزه شدیم هر کدوم از بچه ها رفتن و یه شهید رو واسه خودشون انتخاب کردند.

منم چندتا عکس گرفتم و بعدش کنار یکی از شهدا نشستم. وقتی سرمو بالا کردم دیدم دیگر بچه های کاروان هم رسیدن و الان دیگه کنار قبر هر شهید چند نفری زانو در بغل گرفتند.

بچه های کاروان همه جمع شده بودن و راوی شروع به سخنرانی کرد: یه خاطره از کاروان راهیان نور  اردبیل....

آره، اونجا بود که با شهید علی حاتمی آشنا شدیم

بعد از اتمام سخنرانی خواستم برم و قبر شهید حاتمی رو پیدا کنم ولی موفق نشدم یعنی منصرف شدم چون کاملا تحت محاصره خانم ها بود.(با خودم گفتم حالا چه عجله ای هست)

البته ناگفته نمونه که اولش آقایون ریخته بودن دورش و منم رفتم یه دور زدم و برگشتم دیدم نوبت خانوما شده

بعد از هویزه هم به طرف طلائیه حرکت کردیم...

بعد از چند روز  که از سفر برگشتیم خیلی دلم گرفته بود رفتم سراغ عکسا وقتی به عکسای هویزه رسیدم خیلی حسرت خوردم که ای کاش چند لحظه منتظر مونده بودم و شهید حاتمی رو زیارت میکردم اما چه فایده که دیگه دیر شده بود و معلوم نیست تا سال آینده هم چه اتفاقی بیفته و شهدا ما رو بطلبند یا...

خلاصه هر روز که چشمم به عکسای هویزه میخورد حسرت میخوردم، تا اینکه دیروز با دوستان داشتیم عکسایی رو که گرفته بودم نگاه میکردیم که یه دفعه یکی بچه ها با لهنی دوستانه گفت ای کلک از قبر شهید حاتمی هم که عکس گرفتی

منم که از همه جا بی خبر بودم گفتم کوش؟!؟!؟!

اینا پسر، اینه دیگه، رو قبرش نوشته شهید علی حاتمی

منم که تا حالا چند بار عکسا رو نگاه کرده و متوجه نشده بودم از یه طرف انگشت به دهن موندم و از طرفی هم داشتم از خوشحالی بال در می آوردم

إ إ ... ما رو باش...آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

اونجا بود که گفتم آقا علی حاتمی پس حالا که اومدم سر قبرت یادت باشه با هم یه خورده حسابی داریم...



تاريخ : دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, | 4:35 | نویسنده : عاشق کربلا |

در خاطرم شد زنده

ياد فاطميون

ياد شلمچه

ياد فكه

ياد مجنون



تاريخ : شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, | 12:18 | نویسنده : گمنام |

يادم هست روزي كه مي خواستيم به سمت خوزستان حركت كنيم اول رفتيم مزار شهدا تا شهدا دعوتنامه مون رو امضا كنند و حركت كنيم.

بعدشم كه به سلامتي رفتيم و برگشتيم. و خدا را شاكرم كه بعد از سفر نيز توفيق اينو پيدا كردم و بهتره بگم پيدا كرديم تا دوباره با بچه هاي اردو به ديدار شهداي زاهدان بريم.

ديروز غروب كه با جمعي از بچه ها رفتيم مزار شهدا يه حس و حال ديگه پيدا كرده بوديم و احساس ميكردم بيشتر از قبل دلامون  به شهدا نزديك شده ؛ انگاري امسال با سالهاي قبل خيلي فرق داره و دوستايي پيدا كردم كه تا حالا قدرشون رو نميدونستم و از خدا را به خاطر اين لطفش شاكرم

برا همه دوستان و همسفران  آرزو ميكنم كه اي كاش هميشه توفيق همنشيني با شهدا رو داشته باشيد. و هيچ فرقي نداره ، چه توي خلوت خودتون و چه سر مزارشهدا

راستي ديروز وقتي ما رفتيم مزار شهدا سر قبر يكي از قهرماناي اين شهر پاتوق زديم. آره درست حدس زديد آقا مسلم كه واقعا با رشادتشون نشون دادن كه هنوزم قهرمانايي هستند كه از جان و دل خودشون براي دفاع از نظام اسلامي مايه ميگذارند.

در ادامه مطلب هم مختصري از زندگينامه شهيد والامقام مسلم كيخا گذاشتم كه خوندنش خالي از لطف نيست

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, | 11:22 | نویسنده : عاشق کربلا |

توی راه برگشت ، اتوبوس 8 حال و هوای دیگه ای داشت ، هر کسی به دنبال دفترچه بود تا اون رو دست به دست بین بچه ها بچرخونه و از همه برای خودش یادگاری جمع کنه ، دفترچه که چه عرض کنم ، اسکناس هم رو می کردن تا حداقل دست نوشته ای از بچه ها داشته باشن ، اما متاسفانه من از این کار جالب جا ماندم اما حالا که این وبلاگ بوی دفتر چه خاطرات گرفته از همه اتوبوس هشتی ها می خوام تا برام یکی از خاطرات راهیان نور یا حس و حالشون یا هرچیزی رو که دوست دارن برام بنویسن ...

منتظر نوشته ها یا بهتر بگم دل نوشته های گرمتون هستم  ...... یا علی



تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, | 19:9 | نویسنده : پلاک |

هر بار که به سراغت می آیم نمی شود بگویم آنچه را که در سینه حبس کرده ام ، نمی دانم این چه راضی است که مرا درگیر خویش کرده ....

دلم تنگ است برای طلائیه ، برای فکه و برای شلمچه ..

    اما نمی دانم چگونه و چطور بگویم تا دلم آرام گیرد

            می دانم هرچقدر بنویسم و بگویم باز آرام نخواهم گرفت ..

یادش بخیر وقتی سر بر خاک طلائیه و شلمچه گذاشتم انگار باری سنگین از دوش هایم برداشته شد ،

انگار صدایی در گوشم می پیچید...

هنوز بغض هایم در گلو جامانده است نمی دانم چرا طلائیه ناله های مرا نشنید، نمی دانم به کدامین سخن فریاد ها سکوت شدند !!!!

 اما باز می گویم از شلمچه ، شلمچه ای که دلم پر می زند برای سر بر خاکش نهادن ،

                      برای خواندن دو رکعت نماز

                                   و برای زیارت حسینیه اش ..

چقدر مهربانانه به حرفهایم گوش کردند و مثل ...نه ، مثل هیچ کس نبود ، نه حرف و نه عملشان ، اصلاً مثال زدنی نبود بودنشان  انگار در دل گرما ، بیابانی را آب دادند و گلستان را در وجودش کاشتند ، 

                                                                                                        کاش بیدار شویم .... 

و ای کاش آسمان بار دیگر می بارید و مرا در میان اشکهایش جای می داد...

حرفهای امروز من می شود خاطرات فردا و باز می گویم ، یادش بخیر  ... 



تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, | 18:54 | نویسنده : پلاک |

در سال 1323، در شهرستان درگز دیده به جهان گشود و در بامداد 21 فروردین 1378، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل، به وسیله ی منافقین مسلح در پوشش رفتگر، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و منافقین كوردل، رسماً اقدام به این جنایت هولناك را به عهده گرفتند.

 

 

قسمت از وصیت نامه ی شهید سپهبد صیاد شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.

انالله و انا الیه راجعون

هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین  و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.

اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.

خداوندا! این تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛

خدایا! تو خود می دانی كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادی در راه عشقی كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.

پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.

خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین � من الله التوفیق



تاريخ : دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, | 9:19 | نویسنده : عاشق کربلا |

شهید سیدمرتضی آوینی در سال ۱۳۲۶ شمسی در شهر ری متولد شد و پس از اخذ دیپلم، مدرك فوق لیسانس معماری را از دانشگاه تهران گرفت. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به فعالیت در جهاد سازندگی مشغول شد و عازم روستاها گردید. از آن پس به سوی فیلم سازی برای جهاد كشانده شد و بعدها در این گروه، مجموعه فیلم های «روایت فتح» را به انجام رسانید. شهید آوینی از سال ۱۳۶۷ به فعالیت در حوزه هنری پرداخت و آثار متعددی را در این زمینه از خود به یادگار گذاشت. شهید از سال ۱۳۷۱ با تاكید مقام معظم رهبری فعالیت دوباره ای را در جهت ساخت سری جدید روایت فتح آغاز كرد و همزمان با فعالیت گروه تفحص، تصاویر جدید روایت فتح را ضبط نمود. سیدمرتضی آوینی سرانجام در 20 فروردین ،۱۳۷۲ در یكی از فیلمبرداری هایی كه گروه روایت فتح در منطقه فكه داشتند، بر اثر انفجار مین به خیل شهدا پیوست. پیكر پاك آن شهید با حضور مقام معظم رهبری تشییع شد و از جانب معظم له، وی «سیدشهیدان اهل قلم» نامیده شد. در مراسم تشییع شهید آوینی، حضرت آیت الله خامنه ای، خود را بزرگ ترین داغدار آن عزیز خواندند.

وصیت نامه شهید مرتضی آوینی

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

دست نوشته شهید مرتضی آوینی

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.

و مگر نه آن‌که از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.

و مگر نه آن‌که خانه تن، راه فرسودگی می‌پیماید تا خانه روح، آباد شود.

و مگر این عاشق بی‌قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی، که کره‌ی زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده‌اند.

و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور برمی‌آید.

ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش".



تاريخ : دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, | 9:10 | نویسنده : عاشق کربلا |

دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!

جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!

الهی:

نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!!



تاريخ : یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, | 11:24 | نویسنده : زهره |

 

قتل اين خسته به شمسير تو تدبير نبود        ورنه هيچ از دل بي رحم تو تقصير نبود

من ديوانه چو زلف تو رها ميكردم                  هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود

يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد              كه در او آه مرا قوت تأثير نبود

سر ز حسرت به در ميكده ها برگردم            چون شناساي تو در صومعه يك پير نبود

نازنينتر ز قدت در چمن ناز نرست                خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود

تا مگر همچو صبا باز به كوي تو رسم           حاصلم دوش بجز ناله ي شبگير نبود

آن كشيدم ز تو اي آتش هجران كه چو شمع            جز فناي خودم از دست تو تدبر نبود

آيتي بود عذاب انده حافظ بي تو                   كه بر هيچ كسش حاجت تفسير نبود

 

.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.

پ.ن:

دوباره

دعوتم ميكنين..

دعوتم نميكنين..

دعوتم ميكنين..

دعوتم نميكينن..

.... دعوتم كنين يا نكنين خيلي دوستتون دارم



تاريخ : شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, | 11:57 | نویسنده : سیب |
صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 20 صفحه بعد