-تهران شقایقهای پرپری رادر جنوب خود (بهشت زهراء)دردل خاك میهمان دارد كه هر مسافری رابه یاد حماسه های جاودانشان میاندازد.رایحه دلپذ یر و مشام نواز معطری كه از خاك شهید سید احمد پلارك كه پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میكند
كسانی كه زیاد بهشت زهرا میروند، به او میگویند شهید عطری. خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارك نذر و نیاز میكنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند.
او معجزه خداوند است.
۲-از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح میكند، همیشه نمناك است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد.هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارك خالی نیست همیشه میهمان دارد
۳-*شهید پلارك از زبان مادرش** در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترك نگردیده بود. شبهای بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می كرد و اشك می ریخت... اشكهای شهید سید احمد پلارك امروز رایحه معطری است كه انسانها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش میكند.
آدرس : بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهید سید احمد پلارك
...
در سال 1321 در روستای"کلبوی کدکن" از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه های نشات می گرفت که در فرمایش "الست بربکم"، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد.«بلی»؛عبدالحسین.
روحیه ستیزه جویی با کفر وطاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛کما اینکه در کلاس چهارم دبستان،به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی و فضای نامناسب درس،تحصیل و مدرسه را زها می کند.در سال 1341،به خدمت زیرپرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد .
سال 1347،سال ازدواج اوست برای این مهم خانواده مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوت حاکم بر کشور؛همین سال اعتراضات او به برخی از خدعه های رژیم پهلوی به اوج خود می رسدکه در نهایت به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در انجا می انجامد .
پس از جندی با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می اورد و رفته رفته در کنار کار مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعد ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن های پی در پی اش و شکنجه وحشیانه ساواک و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران ، از این مهم باز می ماند .
با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ به جبهه روی می آورد که این دوران برگ زرین دیگری در زندگی اوست . به خاطر رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را بر عهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است. که قبل از عملیات خیبر عهده دار ان می شود. با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سرحد خود می رساند،مرثیه سرخ شهادت را نجوا میکند.
تاریخ شهادت این سردار افتخارآفرین،روز1363/12/23 می باشدکه جنازه مطهرش، با توجه به ارزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقودالاثر می شود و روح پاکش،در تاریخ 1364/2/9،در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.
الهم عجل لولیک الفرج
سلام رفقا و همسفرای عزیز ، تو مطالب و نظرات یکی از شما عزیزان دیدم که گفته بودین: « شاید وظیفه ما همین اطلاع رسانی باشه .زینب گونه عمل کنیم و به همه بگیم کجا رفتیم ، چی دیدیدم و چی شنیدیم. » وقتی این مطلب رو خوندم ناخودآگاه یه چیزایی از ذهن پریشونم گذشت و اونم حقایقی بود که از این سفر دستگیرم شده بود . شما هم بگین حقیقت رو چجوری دیدین ، من که اینجوری دیدم :
من حقیقت را دلیرانه در آیه شریف « إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا » دیدم ؛
من حقیقت را پاره پاره در رمل ها و ماسه های فکه دیدم ؛
من حقیقت را در پارچه های سفید پشت مشبک هایی از نی دیدم ؛
من حقیقت را قطعه قطعه در هویزه زیر تانک ها دیدم ؛
من حقیقت را در دست از تن دور افتاده ای در طلائیه دیدم ؛
من حقیقت را در سر از تن جدا شده ای در طلائیه دیدم ؛
من حقیقت را در ارادت فرمانده لشکری نسبت به مولایش امام حسین(ع) دیدم که در شب حمله به تمام اعضای یگان تحت امر خودش اعلام می کنه که : « امشب شب عاشوراست، نماینده امام از ما خواستند در «طلائیه» وارد عمل شویم، ما با تمام توان لشکر به دشمن خواهیم زد، هرکس نمى تواند، آزاد است که برود. »
من حقیقت را گم شده و مفقود الاثر در آبهای دجله دیدم ؛
من حقیقت را میان آب و آتش در اروند دیدم ؛
من حقیقت را در اشکهای از کاروان شهدا جامانده ایی که با سوز دل از دوستانش سخن میگفت دیدم ؛
من حقیقت را در استقامت مسجدی در برابر حملات دشمنان دیدم ؛
من حقیقت را در پی خیانتی بزرگ ، مظلومانه در این حرف دیدم : « به داد ما برسید،ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم ، ما در راه خدا جان داریم که بدهیم ، امکانات جان دادن را نداریم .» ؛
من حقیقت را بی پشتیبان و سرپناه در برابر سنگرهای نونی شکل در شلمچه دیدم؛
من حقیقت را پرپر بر زمین شلمچه دیدم ؛
من حقیقت را در ایمان فرماندهانی که همچون سربازان گمنام بدون درجه و آرم در خاکریزهای خط مقدم به شوق شهادت حضور میافتند دیدم ؛
من حقیقت را در « عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ » دیدم ؛
من حقیقت را در عطر خوش خاک شلمچه دیدم ؛
من حقیقت را در (عمل بی شعار) دیدم نه (شعار بی عمل) ؛
من حقیقت را . . .
بقیه اش رو شما بنویسین -التماس دعا
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم . بدو بدو سمت خاکریز می رفتیم . از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید . در یک لحظه کلاه از سرم افتاد . علی داد زد : کلاتو بردار!
خم شدم که کلاه رو بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهام رد شد و پوست سرم رو خراش داد!
برگشتم به علی بگم : پسر عجب شانسی آوردم ...گلوله توی پیشانی علی بود ....
یه سوال دارم از همه:
فکر میکنین وظیفه ما بعد از شهدا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا چرا دعوتمون کردن!!
واسه خودم هنوز جای سواله
گرگها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر رفت یکی مرد خدا هست هنوز
گرکه نیکان همگی بار سفر بر بستند
شیر مردی ٬ چو علی خامنه ای هست هنوز
گر امام شهدا نیست کنون در بر ما
خلف صالح و مظلوم٬علی خامنه ای هست هنوز
---------------------------------------------------------------------------------------------
گرچه ما یاد خمینی نتوانیم فراموش کنیم باز ،منت ز خداست
که یکی آیت حق ، سید علی رهبر ما بر سر ما هست هنوز
----------------------------------------------------------------------------------------------
دشمنان خوب بدانند که در کشور اسلامی ما
جان عشاق به راه شهداء در تب و تاب است هنوز
عکس بالا طراحی یکی از همسفرامون هست
عکسای پایینش هم توسط یکی دیگه از همسفرامون گرفته شده
دقت کنید!!!
بیشتر به عکسا دقت کنید
احساس میکنم این عکسا دارند باهام حرف میزنند
واقعا اینجوره، بدون شک این عکسا پر از احساسه؛ یه دنیا
انگاری با عشق طراحی و گرفته شده
به نظر میرسه توی این سفر برا همه همسفرا یه اتفاقایی افتاده
آره، توی این سفر بود که شهدا دستمون رو گرفتند
البته خیلی وقته که شهدا دست یاریشون رو بطرف ما دراز کردن ولی انگاری غفلت از ما بوده
پس از خدا بخوایید که از این به بعد دستتون از دست شهدا جدا نشه و همیشه راه و یاد شهدا سرلوحه زندگیتون باشه
بهترین سرمشق زندگی شهدا هستند...
پی نوشت:
-از همه همسفران عزیز بخاطر دلنوشته ها ، طراحی ها و عکسایی که در اختیارمون گذاشتن تشکر میکنم، معلومه هنوز حال و هوای اونجا تو دلهاست و امیدوارم همینجور بمونه
-ضمنا مدیریت نظرات برای همه همسفران فعال شده
-همچنین طرح ایجاد گالری عکس وبلاگ لغو شد و بنا به این شد که خود همسفران عکسها را تبادل کنند و یا از طریق دفتر بسیج دانشگاه در اختیار همدیگر قرار دهند.
-از خدا میخوام که همیشه بیاد شهدا باشید و شهدا یار و یاورتون باشند
-دعا برا سلامتی آقا صاحب الزمان و رهبر عزیزمون فراموش نشه. اون گوشه کنارا برا بنده حقیر هم دعا کنید...
14 بار مجروح شده ام.
در کربلای 5 شیمیایی شده ام.
بیش از 200 ماه است که روی تخت بیمارستان خوابیده ام و 67 بار مرا به اتاق عمل بردند...
در عمل های اخیر به دلیل ترس از مرگ مرا بیهوش نمی کنند و بدون بی هوشی جراحی می شوم.
7 عمل در کشور آلمان انجام داده ام.
چند وقت پیش خدمت مقام رهبری رسیدم ولی نتوانستم از آمبولانس پیاده شوم ایشان جلوی اتومبیل آمدند. آقا فرمودند: شهدا اگر یک بار شهید شدند لحظه لحظه زندگی تو شهادت است.
من دوست داشتم بیشتر از این به مردم و کشورم خدمت کنم اما با همین شرایط اگر نیازی باشد من مثل روز اول آماده انجام هرگونه کاری هستم.
20 سال است فقط به یک چیز غبطه می خورم و آن اینکه چرا شهید نشدم؟؟!
اینها گوشه ای از یک رمان تخیلی نیست، اینها انشای یه دانش آموز نیست، اینها شعارهای تبلیغاتی قبل از انتخابات نیست، اینها حرف دل است، از همان هایی که چون از دل بر می آید لاجرم بر دل می نشیند. اینها حرف یکی از هزاران جانبازی است که روزی صدبار مرگ را جلوی چشم خود می بینند ولی خم به ابرو نمی آورد. خود را آنچنان فدای اسلام و کشور کردند و هنوز هم خود را بدهکار می دانند... آنها خودشان را بدهکار می دانند ولی ما چی؟؟!!! ما هم باید خودمان را طلبکارشان...
آن مرد رفت و گفت: این راه رفتنیست... حتی بدون سر... حتی بدون پا!
هرجایی قشنگی خودشو داره، مخصوصاً زیر بارون:
پنج شنبه 31 فروردین 91
آ
امروز دکترت می گفت فقط دعا .من که سالهاست روز و شب برای ماندنت دعا می کنم .شاید منظورش از دعا برای تو راضی شدن من به رفتنت بود . تو که دلبسته دنیا نیستی . پس لابد باید دعا کنم که دنیا زودتر از صدای خس خس سینه ات دل بکند...
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
این زمان در کس وفاداری نماند
زآن وفاداران و یاران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشانرا هزاران یاد باد
همسفران عزیز توجه داشته باشید از این پس جهت درخواست اکانت کاربری تنها از طریق فرم در گوشه سمت راست وبلاگ اقدام کنید و در خواست از طریق نظرات وبلاگ توصیه نمیشود.(اطلاعات بیشتر را در قسمت راهنما وبلاگ نویسی و دریافت اکانت کاربری مشاهده کنید.)
ضمناً مدیریت نظرات وبلاگ به زودی برای همه نویسندگان وبلاگ فعال خواهد شد.
مامور آمار: سلام مادر ، از سازمان آمار مزاحم میشم ، شما چند نفرید؟
مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه و میگه: میشه خونه ما بمونه واسه فردا؟
مامور میگه: چرا؟
مادر: آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه!!!
شادی روح شهدای گمنام صلوات
شنیدم امروز از سفر میاد .بعد از چند سال می خوام برم استقبالش ، خیلی همدیگه رو می خواستیم اما نشد.
کل آشنایی ما به یک ماه هم نکشید ، خواستگاری ، بله برون، حتی قرار عقد رو هم گذاشتیم اما ...
دلش پیش کس دیگه ای بود. منم نخواستم مانع خوشبختیش بشم. حلالش کردم و رفت .
رفت که رفت اما امروز برگشته لابد منو می بینه ....
معصومه به نظرت پیکر علیرضا روی کدوم یک از این ماشیناست....
.: Weblog Themes By Pichak :.