امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

 

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملا قات خدا وقت نداریم

 

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعا ، وقت نداریم

 

در کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین است

بهر سفر کرب و بلا ، وقت نداریم

 

تقویم گرفتاری ما پر شد ه از زرد

ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم

 

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم

 

 



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 2:21 | نویسنده : نوکرشهدا |

سلام

دیگه خجالت میکشم که به خودم بگم نوکر شهدا

حاجی راست میگقت : این حرفا قد و غواره دهن من نیست ، من بی لیاقت تر از این حرفام

رفقای گلم ، من تو امتحان نوکری شهدا شرکت کردم ، شهدا این قدر هوامو داشتن که جواب سوالات رو تو گوشم میخوندن ولی من تو برگه یه چیزای دیگه ای نوشتم؛

رفقا از این به بعد من شرمنده شهدا هستم نه نوکر شهدا ، به من بگید شرمنده شهدا

از مدیر وبلاگ هم خواهش میکنم اسم اکانتم رو عوض کنه و بزاره شرمنده شهدا که بیشتر از این شرمنده شهدا نشم.


مدیر وبلاگ: 

در ابتدای کلام از نوکر شهدا عذر می خوام که بدون اجازه ایشان وارد پست ارسالیشون شدم. فکر کنم بهتر باشه که همینجا درخواست همسفر عزیزمون رو پاسخ بدم.

نوکر شهدا بهتره نوکر شهدا بمونی.

درسته که ما همه شرمنده شهدا هستیم ولی بهتر نیست بجای اینکه هر روز شرمنده تر از دیروز بشیم و ادعای شرمندگی کنیم یه راهی پیدا کنیم که شرمندگیمون کمتر بشه و هی نخواییم این جمله تکراری رو بگیم؟!؟!؟!

بعدشم شهدا اونقدر بزرگوار هستند که هوای نوکرشون رو بیشتر از اونی که منو تو فکر کنیم دارند، به تعبیری آن بزرگمردانی که دکترای شهادت رو از دانشگاه امام حسین(ع) کسب کردند درس بخشش و آزادگی رو خوب یاد گرفتند...

پیش بیا پیش بیا پیشتر

نیست گناه تو ز حُرّ بیشتر



تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | 1:55 | نویسنده : نوکرشهدا |

 آرزوی خوردن سیلی از حاج حسین خرازی

 

شب عملیات بود ، داشت سیگار می کشید. حاجی نزدیک شد و سیگار و دستش دید . دیگه دیر شده بود . سیگار و انداخت زمین .

حاجی رفت نیروها رو راهنمایی کنه . اما قبل از رفتن گفت: بر می گردم به حسابت می رسم .

این جور موقع ها همه متوجه می شدن که باید منتظر یه سیلی آبدار باشن .

فردای عملیات ، آژیر آمبولانس ، توی خط، اعصاب همه رو خرد کرده بود . نمیذاشتند کسی به آمبولانس نزدیک بشه .

لابد فرمانده ای ، یا خلاصه آدم مهمی شهید شده بود که نمی خواستن تو روحیه بچه ها تأثیر بذاره . با هزار زحمت خودش رو چسبوند به شیشه ی آمبولانس؛ حاجی آروم و قشنگ خوابیده بود .

حالا ، آرزو می کرد کاش حاجی بلند بشه و سیلی بزنه ...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:24 | نویسنده : پلاک |

آنجا جنگ سخت بود ، اینجا جنگ نرم است

آنجا امام بود ، اینجا هم امام هست

آنجا جهاد اصغر بود ، اینجا جهاد اکبر است

آنجا چمران و صیاد بود ، اینجا من و تو هستیم

لیک فقط شهادت مزد واقعی مجاهدان راه خداست



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:25 | نویسنده : سیب |

 

شرم ،خجالت ،رو سياهي ،

دل تنگ از هر چه ايثار و گذشت و نبرد .

مانده ام فردا چه به اينها بگويم ؟

مانده ام فردا چگونه به صورت اينها نگاه كنم ،

خدا كند كه خجالت زده نشوم



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 14:42 | نویسنده : سیب |

حاج حسین داشت میگفت: برید ببینید که امسال چیکار کردید که شهدا شما رو اینجا دعوت کردن و گرنه خیلی ها اون بیرون هستند که درخواست دادن تا خادم بشن ولی از بین اونا شماها رو انتخاب کردن پس سعی کنید توی این یه مدت بهترین خادمی رو بکنید همین موقع بود که یه دفعه پیش خودم گفتم از الان قول میدم تو این مدتی که اینجا هستم خادم خوبی برای شهدا باشم که یک دفعه حاج حسین گفت:

اینجا اومدید میدونید برای کیا اومدید خادمی؟ اگر بدونید که خادمی چه کسایی رو انجام میدید حتما بهترین خادمی رو انجام میدید پیش خودم گفتم خوب برای شهدا. که یه دفعه حاج حسین گفت: یه وقت فکر نکنید شما خادم شهدایید، این حرفا قد و غواره دهن ما نیست، ما خادمین زائرین شهدا هستیم توی این چند وقتی که هستید از اون بیرون دل بکنید، هرکی و هر چی که بیرون بودید واسه خودتون بودید اینجا همه یکی هستند و هر چی می خواهید از همین شهدا بخواهید، یخواهید از شهدا که امسال عیدی خوبی بهتون بدن اگر عدیتو گرفتی که هیچ و گرنه برید ببینید کجای کارِتون میلنگه. بعد هم گفت منم از این شهدا میخوام که ان شاء الله بهترین عیدی رو بهتون بدن در عوض شما هم برای من به دعا بکنید، که منم شهید بشم و اینقدر غریب نمونم
یکهو انگاری یه پارچ آب سرد ریختن روی سرم ناگاه اشک چشمام جاری شد و پیش خودم یه درد دل کوچیکی با شهدا کردم و بهشون گفتم ای شهدا شما دیگه کی هستید از بین این همه گل توی دنیا آخه چرا من رو سیاه رو آوردید اینجا؟ مگه من چیکار کردم؟ چرا با این کاراتون منو رو سیاه تر از قبلم می کنید؟من که حتی لیاقت خادمی زائرهای شما رو هم نداشتم حالا چی شده که منو آوردید اینجا؟ اصلاً دیگه حواسم به حرفهای حاج حسین نبود، یه دفعه خودم رو جلوی زیارتگاه شهدا دیدم و دیگه ......

 

گرفته شده از: http://khademinkahf.parsiblog.com

 

 

 



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:59 | نویسنده : پلاک |

 

عملیات بود . بیسیم چی فرمانده بود . او را می خواست .

گفتیم خوابیده ، عصبانی شد از پشت بیسیم داد زد گفت : حالا توی این آتش و گلوله چه وقت خوابیدنه . زود بیدارش کنید .

گفتیم :حاجی جان حواست کجاست ؟ داریم میگیم خوابیده !!

حاجی انگار یادش افتاد خوابیدن یه رمز بوده که گفت : انا...و انا الیه راجعون..



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 13:1 | نویسنده : پلاک |

رفتی و یک تفنگ بر دوشت            بار سنگین جنگ بر دوشت

من برویت گلاب پاشیدم                  بر در خانه،آب پاشیدم

منتظر ماندم و دعا کردم                 در نمازم خدا خدا کردم

عاقبت انتظار پایان بافت                  انتظار بهار پایان یافت

روز مرگ ستاره ات آمد                   پیکر پاره پاره ات امد

خوش به حالت که آفتاب شدی       پرگشودی و مستجاب شدی

دل به حامی بی کسان دادی         قدرت عشق را نشان دادی

کربلا عاشق نگاهت بود                  نینوا آخرین پناهت بود

رفته ای و هنوز غم باقی است       یادگارت هنوز هم باقی است

جانمازت که عطر گندم داشت        در تو امید وصل را می کاشت

تار و پود گسسته شهرت               نخل های شکسته شهرت

بعد تو از امید خواهم گفت             از عروجی سپید خواهم گفت

رو به" باران عشق " گل دادی      سر به دامان عشق گل دادی

رفته ای و هنوز پاییز است           چشمهایم ز غصه لبریز است

 



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 12:9 | نویسنده : مهدیه |

عکس زیر پرده از واقعیتی مهم برمی دارد.
هضمش برای خیلی ها مشکل است
و پرخرج
 ولی دیر یا زود
 در دنیا یا عقبی ، همه بدان اذعان خواهند کرد.

منبع: http://niliofareabi.blogfa.com



تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, | 9:7 | نویسنده : سیب |

         و شهدا  رفتند تا ما بمانیم

                                     واما ما...

بعد از شهدا چه کرده ایم؟

 

 

و ای شهدا ما را ببخشید

                                                                           و ای شهیدان خدایی

خیلی دلم هوایتان را کرده

                                                  کاش مطهر شوم...

                کاش...

                                                                         ای یاران خمینی

                                                                                                                                                                                   یادی هم از ما کنید

که سخت

محتاج یاد شماییم

کاش...

ما هم به شما بپیوندیم

                                          کاش من هم خدایی شوم

ای یاران خمینی

وای شهیدان خدایی

شهدا ما را ببخشید




تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, | 8:5 | نویسنده : گمنام |

با توجه به در خواست بازدیدکنندگان عزیز مبنی بر قرار دادن متنی از وصیتنامه استاد شهید مرتضی مطهری بر روی وبلاگ ما سعی بر این داشتیم که پیرو این درخواست متن وصیتنامه ایشان را گردآوری کنیم که متاسفانه موفق نشدیم؛ لذا وظیفه خود دانستم که گلچینی از سخنان گوهروار ایشان را روی وبلاگ قرار دهم. امیدوارم راضی باشید.

از همسفران و بازدیدکنندگان عزیز نیز تقاضا دارم اگر متنی از وصیتنامه شهید را در اختیار دارند روی وبلاگ قرار دهند یا برای ما ارسال کنند تا در اسرع وقت روی وبلاگ قرار گیرد.                       باتشکر


گلچيني از سخنان شهيد مطهري

منطق شهادت

 

منطق شهيد، منطق سوختن و روشن كردن‏ است، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه براي احياي جامعه است.

 

منطق اسلام

 

ولي از نظر اسلام ، رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زنداني و چاه و در چاه افتاده نيست ، بلکه از نوع 1- رابطه کشاورز است با مزرعه ، ويا 2- اسب دونده با ميدان مسابقه ، و يا 3- سوداگر با بازار تجارت ، و يا 4- عابد با معبد است . دنيا از نظر اسلام محل تربيت انسان و جايگاه تکامل او است . ( کتاب سيري در نهج البلاغه )

 

علم

 

- اساسا اين تقسيم درستي نيست که ما علوم را بدم رشته تقسيم کنيم : علوم ديني و علوم غير ديني ، تا اين توهم براي بعضي پيش بيايد که علومي که اصطلاحا علوم غير ديني ناميده مي شود از اسلام بيگانه اند . جامعيت و خاتميت اسلام اقتضا ميکند که هر علم مفيد و نافعي را که براي جامعه اسلامي لازم و ضروري است علم ديني بخوانيم .

 

- هر علمي که بحال اسلام و مسلمين نافع است و براي آنها لازم است آن را بايد از علوم ديني شمرد ، و اگر کسي خلوص نيت داشته باشد و براي خدمت به اسلام و مسلمين آن علم را تحصيل ميکند مشمول اجر و ثوابهاييکه در تحصيل علم گفته شده هست ، مشمول اين حديث هست که « فرشتگان بزير پاي طالبان علم پر مي نهند » اما اگر خلوص نيت در کار نباشد تحصيل هيچ علم ولو ياد گرفتن ايات قرآن باشد اجر و ثوابي ندارد . ( کتاب رهبري نسل جوان ، قسمت فريضه علم)

صراط مستقیم در مورد فعالیت زن در اجتماع

صراط مستقیم باریك‏ است،كمی از این طرف برویم پرت می‏شویم ، كمی از آن طرف برویم هم پرت‏ می‏شویم ، اندكی به نام عفت و عصمت و پاكی ، زن را بكشانیم به گوشه‏ صندوقخانه ها ، پرت شده ایم ، یك ذره به نام دخالت خانمها در اجتماعات و فعالیتها حریم (  در " مسئله حجاب " این حدود كاملا مشخص شده ) را بشكنیم نیز از آن طرف افتاده ایم‏ شركت ملازم با اختلاط نیست شركت ملازم با نوعی التذاذ جنسی از یكدیگر بردن نیست........منطق اسلام یك منطق معتدل است .(از کتاب پیرامون جمهوری اسلامی)



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, | 10:48 | نویسنده : عاشق کربلا |

ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 بود که زیر نور چراغ کوچه در باز شد.یک مرد روحانی و به دنبالش دو نفر دیگر بیرون آمدند.هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان کسی از تاریکی صدا زد:استاد.استاد مطهری برگشت و گفت:جانم که ناگهان صدای تیری از تاریکی برخواست .خون , از پیشانی ایشان جاری شد و استاد...

بی شک شنیدن نامش، یادآور كلاس های درس و روزهای خوش مدرسه است، نامی مطهر از جنس آسمان.

همیشه از او به عنوان الگو و سرآمد معلمان یاد می كردند، مردی كه در مكتب عشق رشد كرد و به بالندگی رسید و كوله بار تجربیات خود را بدون چشم داشتی بر دوش شاگردانش نهاد.
 
یادش بخیر وقتی روز معلم فرا می رسید، بر در و دیوارهای مدرسه عكس، یاد و خاطرات و جملات زیبایش نمایان می شد.
 
معلمان باافتخار از او می گویند و به خود می بالند كه ادامه دهنده راه و منش و مسیر معنوی او هستند.
 
12 اردیبهشت ماه به عنوان روز معلم و سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری حكایت از پیوند عمیق دیانت و عقلانیت دارد.
 
معلمان درپرتو اندیشه تابناك این متفكر و اندیشمند متعهد، نسل پویایی را تربیت و تحویل جامعه می دهند.
 
الگوسازی راه و روش و شخصیت والای شهید مطهری توسط معلمان و مربیان، هدف اصلی نامگذاری روز شهادت ایشان به نام 'روز معلم' بوده است.



تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, | 1:58 | نویسنده : عاشق کربلا |

وقتی با رضا حرف می زدم می گفت : نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است . به خاطر مظلومیتش عاشق فکه و شهدایش هستم . خیلی دوست دارم شهید پیدا کنم و نشانی از آنها به پدر و مادرشان بدهم .

می گفتم : راستی شهید در میاری نمی ترسی ؟

می گفت : چرا بترسم ؟ما با شهدا زندگی می کنیم ، شما فکر نکنید همین طوری شهید پیدا می کنیم . آنقدر نماز شب و زیارت عاشورا می خوانیم و حضرت زهرا (س) را قسم می دهیم تا یک شهید پیدا کنیم .

هر وقت نماز می خواندم می گفت : مامان ! تو رو خدا برای شهادتم دعا کن . می گفتم : آخه تو تنها پسرم هستی ، من بعد از شهادتت چه کنم ؟ می گفت : مثل بقیه مادران شهدا آرام باش.

 

خاطره ای از شهید تفحض شهید علیرضا شهبازی

 



تاريخ : دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:10 | نویسنده : پلاک |

 

 

داد می زد ، گریه می کرد ، می گفت : می خوام صورت برادرم رو ببوسم ...

اجازه نمی دادند .

یکی گفت : خواهرش است مگر چه اشکالی دارد؟ بگذارید برادرش رو ببوسد.

گفتند : شما اصرار نکنید نمی شود ....

این شهید سر ندارد ...



تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 16:51 | نویسنده : پلاک |

چهارشنبه عصر حدودای ساعت 3 بود، عصر شهادت حضرت فاطمه(س) ، دلم حسابي گرفته بود.

   از خونه زدم بيرون به اولين تاكسي كه رسيدم دست بلند كردم هنوز نميدونستم دارم كجا ميرم، يه مكث كردم يه لحظه يادم اومد 2 سال هست زاهدانم ولي يه جاي باصفا داره زاهدان كه من نرفتم

            تاكسي حركت كرد، خودش هم نميدونست منظور من كجاست بلاخره بهش فهموندم كه كجا رو ميگم

وقتي به اونجا رسيدم دورتا دورش رو حصار و نرده كشيده بودند و به دليل مسائل امنيتي اجازه ورود نميدادند

                گفتم آقا اجازه بديد برم داخل آخه من طلبيده شدم؛ گفتش نميشه، باید ساعت6 بیای

       گفتم اونموقع نمیتونم و  هرچه اسرار كردم اجازه نداد

                                دلم شكست و برگشتم و از كنار نرده ها شروع به حركت كردم

          با خودم گفتم حالا كه اينجور شد از همين پايين باهاتون حرف ميزنم

                  بغض گلوم رو گرفته بود

  ديدم يه نفر داره صدام ميزنه و ميگه آقا چند لحظه، همون كنارنشستم

           بعد از مدتی بهم اجازه ورود داد. اما اونقد گلوم رو بغض گرفته بود كه حتي نتونستم ازش يه تشكر كنم و فقط توي دلم گفتم ديد طلبيده شدم

                  رفتم داخل؛ پا كه گذاشتم روي اولین پله دلم يه كم آروم شد

            همينجور رفتم بالا و بالاتر

    لحظه كه به اون بالا رسيدم ديگه دست خودم نبود و بغضم تركيد

  اونجا خلوت بود، خلوت خلوت...  درست همون چيزي كه ميخواستم

               تا غروب...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, | 11:37 | نویسنده : گمنام |
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 20 صفحه بعد