سلام مدیر جون لطفا تاییدم کن بخدا من گناه میدم ، نکنید با منی که عاشق وب تون شدم


علیکم سلام عشق خرم شهر

و سلام بازدیدکنندگان و همسفران محترم

ابتدا بخاطر غیبت 25 روزه ام از همه بازدیدکنندگان بخصوص عشق خرم شهر عذر میخوام و بعدشم تشکر میکنم از همسفران عزیزمون که این مدت حسابی به روز بودن...



تاريخ : 8 مهر 1391برچسب:لطفا, | 18:59 | نویسنده : |

سلام به تمام شما دوستان اتوبوس شماره 8

امروز یا همون فردا ولادت امام رضا (ع) هستش و من به تمام شما دوستان تبریک میگم.

من آخرین باری که رفتم مشهد3سال پیش بود و قبل از اون توی 9 یا 7 سالگی رفتم یا بهتر بگم طلب شدم واسه یه سلام و یه حس خوب که تا عمر دارم اون حس از یادم نمیره و با دنیا دنیا عوضش نمیکنم.

دلم براش تنگ شده و ای کاش میشد امروز صبح اونجا بودم و از نزدیک عوض کردن پرچم رو میدیدم و یه دل سیر با آقا درددل میکردم که چرا دیر به دیر ما رو طلب میکنه و از دل تنگیم بگم از عشقم و علاقم بهش و اون حس غیر قابل وصفی که توی حرمش دارم و احساس میکنم خالی از هر چی کینه و حس بدم. دوست دارم آقایی

پسر عموی ناتنیم که حکم برادرمو داره و من صداش میکنم داداشی ، واسه کار توی نظام نمیدونم چی چی و کامل شدن دورش رفته مشهد و برای هر مراسمایی که توی حرم یرگزار میشه نقش محافظ یا حکم بازرسی که کمتر پیش میاد رو داره و به گفته خودش اصلا دلش نمیخواد که فارغ التحصیل بشه در صورتیکه تو شهر غریبه اما تمام انرژیشو از نماز صبح هر روزی که توی حرم میخونه میگیره و میتونه غربت رو تحمل میکنه .امروز صبح ازش خبر گرفتم که خوشبحالت که اونجا یه نقش کوچیکی داری واسه خدمت به آقا مخصوصا الان و فردا ، خندید و گفت نگو که داغ دلم تازه میشه پرسیدم چرا گفت اومدم چند روز مرخصی و الان زاهدانم، باورتون نمیشه اما به جای اینکه ناراحت بشم کلی خوشحال شدم و حس حسادتم فروکش کرد که اونم مثل من دلش بغض اونجا بودن رو داره وقتی دید خوشحالم کلی خندید و به اسم حسود صدام کرد. اما وقتی اومدم خونه دیدم اینجاست و با بابام داشت صحبت میکرد که به بابام گفتم دیدین شبکه سه رو امروز؟ گفت نه و منم که از خدا خواستم و چکیده ای از چیزایی که دیده بودم رو تعریف کردم و بعدش که حرفام تمام شد چشمم افتاد به صورت داداشیم که داشت گریه میکرد و بابام داشت ما رو نگاه میکرد و به جفتمون دستمال داد که من تازه متوجه شدم کلی گریه کردم و تمام صورتم پر از خیسه . جاتون خالی کلی بعد از این صحنه خندیدیم و داداشی قضیه حسادتمو به بابام گفت و حالا یکی پیدا نمیشد جلوی بابامو بگیره که دلش به درد اومد از بس که خندیده بود. خلاصه جاتون خالی تو تعریفام طوری بودم که احساس می کردم واقعا اونجام و صدای محمود کریمی تو گوشم موج میزد و منو وادار می کرد که بیشتر بگم و اون حس رو کاملا طبیعی ابرازش کنم و بابام درکش کنه که بیشتر خودم رفتم تو حس تا پدر گرامم . اما امروز رو خیلی دوست داشتم. خدایا به خاطر امروز و فرداهام ازت ممنونم



تاريخ : 6 مهر 1391برچسب:, | 20:30 | نویسنده : |

سلام و خسته نباشید به تمام دوستان اتوبوس شماره 8

من برای اولین بار بعد از سالها که اینترنت رو شناختم توی این وبلاگ عضو شدم اونم به دو دلیل اولش آشناییت حضوری با چند تا از همسفران اتوبوس شماره 8 و اونا ازم خواستن که واسشون اتوبوس شماره 8 رو فانتزی و با خطی که من در مواقعی که بیکارم و حسی خاص بهم دست میده هرچی جلوم هست رو خط خطی میکنم که باعث میشه تمام جزوه هامو حتی اگه بدردم نخوره رو نگه دارم و به کسی ندم و به همین خاطر گاهی اسم خسیس رو روم میذارن و این نوشته ها گاهی زیبا و جذاب میشه و گاهی زشت و کدر اما هرچی هست من عاشقشونم و دوسشون دارم و اسمشو گذاشتم خط در گرافیک ، در صورتی که معنی اصلیش اصلا اینجوری و اینی نیست که من کار میکنم، در واقع زدن انواع آرم ها و فونت های جدید و نو هستش که نوشته های من تقریبا شبیه شونه. من تا امشب نمیدونستم که این سایت قضیه اش چیه فقط میدونستم که یه همچین سایتی وجود داره و دلیل دومم واسه علاقه ی وافرم به خرمشهر ، شلمچه ، هویزه ، جنگ و... ست اما چشم انتظارشم. که با دیدن سایت و نوشته های دوستان و عکساشون دیوانه شدم و الان در خدمتتون هستم. من رشتم تو هنرستان گرافیک بوده والان دانشجوی سال دوم نگارگری ام و تا جایی که بتونم و وقت کنم به این سایت که الان طرفدار پروپاقرصشم سر میزنم و اگه بتونم مطلب و عکس که عاشق گرفتنشم واستون میذارم اما شمام باید کمکم کنید چون :

1-تازه واردم و تقریبا نابلد و نادون

2-ادبیات فارسی و انگلیسیم زیاد خوب نیست و اگه جایی سوتی دادم شما بهم کمک کنین

3-زیاد از پیچیدگیه اینترنت و کامپیوتر سر در نمیارم و گاهی خیلی زیاد می هنگم وخرابکاری میکنم در حد سخت افزار

4-چشم انتظارم و مثل شما آب دیده و منتظر دیدار مجدد نیستم

 5-عاشق اون مکانم(خرمشهر) که واسم حکم کربلای ایران و دوم رو داره

شرمنده اگه پر حرفی کردم این مدلمه تا یکی رو میبینم که باهاش همدل و هم دردم هول میشم و میخوام عقده ی چندین سالمو خالی کنم اونم تو این زمینه که چاکرشم تا ته دنیااااااااااا.....

دست خودم نیست اما باید بگم دیونشم به مولا

کوچیک تمام دوستان اتوبوس شماره 8 ، عشق خرم شهر

 

 



تاريخ : 5 مهر 1391برچسب:عشق خرم شهر,اتوبوس شماره 8, | 23:27 | نویسنده : |

فردا 25 شوال مصادف است با سالروز شهادت رييس مذهب جعفري و امام ششم شیعیان، امام صادق (ع) .

سايت تبيان به همين مناسبت در مطلبي با عنوان " شيعيان! هنگام حزن صادق است" نوشته است:

جان عالــــم فـــــدای قبــری که................غیر خورشید سایه‌بانش نیست

نه ضــریحی نه سقف آینــــه‌ای..................بر سرش، غیر آسمانش نیست

بقیع بار دگر محزون است و عالم نیز برای صادق آل محمد (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به سوگ نشسته است. نامش جعفر است و لقبش صادق، که به صدقش ملائک گواه بودند. حضرت امام جعفر صادق (ع) از برترین بندگان خدا و نمونه بارز زهد و پارسایی به شمار می‌آمدند. گذر روزگار برای ایشان از سه حال خارج نبود؛ یا روزه داشتند، یا نماز می‌خواندند و یا ذکر می‌گفتند.

از فضل و دانش این امام همام و از شاگردان بی‌شمار ایشان نیز بسیار گفته‌اند و همچنان نیز همگان از کمالات این خورشید درخشان امامت و ولایت بهره می‌برند. در اینجا هم یك نکته اخلاقی کوتاه را از زندگي امام صادق (ع) با یکدیگر مرور می‌کنیم.

مرحوم قطب‌الدین راوندی روایت کرده است:

روزی از امام جعفر صادق علیه‌السلام سۆال کردند "روزگار خود را چگونه سپری می‌فرمایید؟"

حضرت در جواب فرموند: "عمر خویش را بر چهار پایه و رکن اساسی سپری می‌نمایم:

می‌دانم آنچه روزی برای من مقدّر شده است، به من خواهد رسید و نصیب دیگری نمی‌گردد.

می‌دانم دارای وظائف و مسئولیت‌هایی هستم، که غیر از خودم کسی توان انجام آن‌ها را ندارد.

می‌دانم مرا مرگ درمی‌یابد و ناگهان بدون خبر قبلی مرا می‌رباید؛ پس باید هر لحظه آماده مرگ باشم.

و می‌دانم خدای متعال بر تمام امور و حالات من آگاه و شاهد است و باید مواظب اعمال و حرکات خود باشم. ( 1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 172، ح 15)



تاريخ : 21 شهريور 1391برچسب:, | 23:38 | نویسنده : |

سلام اتوبوس شماره8 ببخشید مسافران اتوبوس شماره 8

بهم خبر دادن اینجا خبرای هست اومدم ببینم

چه خبره بلاخره به عنوان یه بزرگتر باید نظارت کنم شوخی کردم

نترسید به کسی نمیگم چه خبره !

از راه دور امدم خسته نباشم



تاريخ : 31 مرداد 1391برچسب:, | 12:4 | نویسنده : |

 

 

 

حرکت کردند تازه متوجه شدم فقط 300 متر با خط اول بچه های خودمان فاصله داشتم و کافی بود کمی بیشتر مقاومت می کردم و خودم را به آن ها می رساندم . (( عراقی ها با کمک  گروهک منافقین موفق شده بودند به شکل یک نیم دایره وارد خاک کشورمان بشوند و ماشین های حمل مهمات کشورمان را منهدم کرده و قصد داشتند به خط اول خودشان برگردند .)) آتش بسیار سنگینی رد و بدل می شد در حرکت بودیم که من از آن دانشجوی دانشگاه تهران که حالا مزدور دشمن شده بود پرسیدم مرا کجا می برید ؟ جواب داد بستگی دارد گفتم به چی ؟ گفت به آن که تکمیل می شوید یا نه ؟!! گفتم یعنی چه . جواب داد یعنی کمتر از 10 نفر همین جا به درک واصل می شوند و بیشتر از آن در عراق میهمان ما خواهند بود !!! نفسم به شماره افتاده بود که به یک سنگر برخورد کردیم با هم دیگر خراب شدند روی سنگر دیدم بله فرمانده و معاونش هر دو اینجا هستند با یک تفاوت بسیار فاحش نسبت به من ! لباس های من سبز رنگ و مربوط به برادران سپاه بود و از فرمانده و جانشینش خاکی  رنگ ! عراقی ها هم فکر کرده بودند من فرمانده ام و آن ها سربازانم به من می گفتند به آن ها بگو بدون مقاومت تسلیم شوند گفتم من فرمانده آن ها نیستم گفتند نه . ایرانی ها عادت دارند بچه ها را فرمانده می گذارند!!! به جانم افتادند و یک پذیرایی مفصل میهمانشان بودم به اجبار قبول کردم که بگویم تسلیم شوید و از قضا فرمانده و معاون گرامی هم تسلیم شدند اشک هایم ریخت و غزل خداحافظی با زندگی را خواندم . آن ها هم بیرون که آمدند از سنگرشان به من گفتند حرفی نزنی که ما چکاره ایم ؟!! من هم گفتم چشم . ولی بازهم خدا را شکر کردم چون شده بودیم 3 نفر و از 10 نفر 7 تا کمتر بودیم . به آن ها هم که گفتم زدند زیر خنده . و باز حرکت کردیم ...

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : 28 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ ,, | 15:11 | نویسنده : |

 

دوازده یا 13 ساله بودم که قصد رفتن به جبهه کردم قرار بود آن روز بعد از بیعت با شهدا راهی مرکز آموزشی کرمان بشویم به بهشت زهرا که رسیدیم یواشکی در گوشه ای بین رزمندگان مخفی شدم حاج آقا " بیانی " در حال صحبت بودند و کسی هم متوجه من نشد بعد از اتمام صحبتشان ایشان پاسداری را صدا کرد و گفت آن بچه آن جا چه می کند !!!

پاسدار به سمت من که آمد گفتم خدا بخیر کند ! مرا از صف رزمندگان بیرون انداخت و گفت کجا می خواهی بروی ؟ گفتم جبهه ! گفت تو . گفتم بله . التماسش کردم . گفت نمی توانی از آموزشی بگذری چه رسد رفتن به جبهه . گفتم تو چکار داری به اشک هایم نگاهی انداخت و گفت برو !

 راهی شدم هم از آموزشی گذشتم و هم به خط مقدم رفتم . برای بچه ها آذوقه میرساندم و برای عراقی ها نقل و نبات . البته مسئول پخشش بچه ها بودند من فقط میرساندم دستشان تا آن که اسیر شدم . آن هم به دست گروهک کثیف منافقین در خط مقدم جنگ ایران و عراق . آن ها با عراقی ها بودند 13 کیلومتر از دستشان فرار کردم و دویدم آن قدر که پاهایم در داخل پوتین ها تاول زده بود به طوری که دیگر نتوانستم راه بروم چه رسد به دویدن . کلاه شهیدی را برداشتم و بر سر خودم گذاشتم تا از خط آتش تفنگ هایشان در امان باشم که ناگهان دیدم لبه کلاه به کلی کج شد " بر اثر اصابت گلوله " خدا را شکر کردم . خودم را به نخل ها رساندم و به بالای نخلی رفتم  تیغ های تیزش در بدنم فرورفته بود زیاد حسشان نمی کردم متوجه شدم  یکی جلو آمد و رگباری به میان درخت ها بست فکر کردم من را ندیده است بعد از چند لحظه به عربی گفت بیا پایین . زبانش را بلد نبودم خودش فهمید یکی دیگر را صدا زد که بیاید و به من بگوید و او هم آمد دیدم فارسی بسیار غلیظی حرف می زند تعجب کردم پایین رفتم مرا که دید زد زیر خنده گفتم تو اهل کجایی گفت دانشجوی دانشگاه تهرانم . دست هایم را از پشت و از بالای آرنج ها بست و مرا به بالای تانک پرتاب کرد و .......................

                                                    ادامه دارد.

 

 



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ , | 15:21 | نویسنده : |

 ایران سرزمینی کهن و برخوردار از تمدنی درخشان ، ژرف و تاثیرگذار بر تحولات علمی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جهان است و  به گواه مورخان بزرگ ، دانشمندان ، متفکران ، فلاسفه ، عرفا و فقهایی ایرانی نقش بسزایی در شکل گیری تمدن بشری داشته اند . این تمدن بزرگ  و  منظومه فرهنگی ایران محصول چند هزار ساله ملتی کهن  و برآیند  تعامل جمعی گروه های قومی مختلفی است که هویت فرهنگی ایران را شکل بخشیده اند و هریک سهم خو د را در شکل گیری آن به بهترین وجه ایفا نمودند  و با ورود اسلام به ایران این هویت فرهنگی به صورت چتر گسترده ای ، همه ی این اقوام و گروه ها ی قومی را   تحت پوشش خود قرار داد .  این اقوام که شامل ( فارس ، لر ، ترک ، بلوچ ، عرب ، کرد  و غیره ) می باشد در اغلب ادوار تاریخی با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند و هویت ایرانی بودن، آنان را در صف متحدی قرار داده است   به طوری که ...

 



ادامه مطلب
تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:اتحاد ملی , | 15:18 | نویسنده : |

سلام به همه دوستان عزیز اتوبوس 8

پند امام باید در گوش جان بیفتد
تا دشمن از تکاپو در هر زمان بیفتد
ما حیدری شعاریم ، هرگز نمیگذاریم
این انقلاب دست نا محرمان بیفتد
.................................
بسیجی ام و به امید ظهور پنجره ام
و بازمانده نسل هزار حنجره ام
هنوز عهد و مرامی که داشتم دارم
و جان نیمه تمامی که داشتم دارم
به دوستان که جفا می کنند می گویم
اگر چه گفته ام اکنون بلند می گویم
که تا به چشمه نور حیات روزنه ایست
تمام بود و نبودم فدای خامنه ایست
-------------------
ای جوانان شهادت طلب پیر خمین
سینه زن های قسم خورده ی بین الحرمین
اگر از سمت حرم ، رایحه ای می خواهید
معرفت داشته باشید و بگوئید ، حسین
...
اگر عشق حسین پیدا نمی شد
گره های دل من وا نمی شد
شهیدی در وصیتنامه اش گفت :
 شهادت بی حسین معنا نمی شد
 
عده ای از شهدا جا ماندند
با خداشان تک و تنها ماندند
مثل هفتاد و دو دلداده ی عشق
پای مظلومی آقا ماندند
---------------------------
صمیمی ساده دور از رنگ برگرد
به این زودی دلم شد تنگ برگرد
به یادت یک شلمچه داد زد دل:
الا ای یادگار جنگ برگرد
-------------------------
سفره عقد
 
عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه ! گلی گم دلش گرفت
 یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
 هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
 آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
 ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
 رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
 عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
 آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
 عاقد دوباره گفت :وکیلم؟ دلش شکست
 یعنی به قاب عکس امید دگر نبود
 او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله
 مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : |

هيچ وقت فكر نميكردم يكي از همسفراي اردوي راهيان نور بشم ...

تو راه رفتن خيلي فكرم مشغول بود : "كجا ميري؟ چرا ميري؟" راه دور بود به مانند دوري نگاه ما آدما به مقوله شهيد و ايثار .......

وقتي كه خبر زيارت 21 شهيد گمنام رو دادن ، تمام لحظه هاي عمرم مات همين لحظه شدن ، تمام ذهنم با  خودش  تكرار ميكرد به مانند تكرارعقربه  ثانيه شمار ساعت :" داره چه اتفاقي مي افته ؟"  

فتح المبين ...

پا برهنه راه رفتم ، سنگري رو ديدم كه سبز بوداز رويش چمن در سايه خودش ...........

دل نوشته هايي رو خوندم كه دلم رو لرزوند ، تو هيچ كتابي  نخونده بودم ..... ناب و تازه بودن.......

آرامش فتح المبين يعني در جوار شهداي گمنام ........

اينكه با دستات لمس كني و با چشمات حرف بزني ..........

حس خوب  تو قتلگاه فكه بود ، زماني كه دستامو رو به كناريم دادم، بدون اينكه بفهمم كنار دستيم كيه؟؟؟ !! بالا بردم ،

نام 5 شهيد رو فرياد زدم اما نه با زبونم ...........

شهدا تنهامون نذاريد....

 



تاريخ : 30 فروردين 1391برچسب:, | 17:24 | نویسنده : |

به نام خداي مهربون   

خاطره سفر تنها يه نام نيست ،يه دنيا حرفه، يه عالمه ناگفتني هاي يه خوابه... يه خواب آرام بخش ورويايي 

 من كجا، راهيان نور كجا ...

من كجاو ديدار از شلمچه و طلاييه ...

هيچوقت فكر نميكردم يه روزي پا به اين سرزمين مقدس بذارم ...

ولي قسمت شد ... اومدم...

ديدم ... حس كردم ...

گريه كردم ...و شرمنده شدم ...

وسوغاتي من از اين سفر فقط و فقط شرمندگي بود ... آره ... من چيزي از جنگ و شهيد و شهادت و ايثار و ...... نمي دونستم به نظرم تنها يه كلمه بودند اما الان يه دنيا حرفه ، يه عالم ديگه است كه پر شده از رمزو يه سكوت آرام بخش ...

 الان قرص آرام بخش من تو لحظه هاي گرفته ، ديدن عكساي يادگاري ، گوش كردن به آهنگ طلاييه و فكر كردن به اون سفر هسته ... يعني دوباره تكرار ميشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واسم دعا كنيد ... به اميد آن روز



تاريخ : 28 فروردين 1391برچسب:, | 23:29 | نویسنده : |

 

در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »

تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است



تاريخ : 28 فروردين 1391برچسب:, | 1:34 | نویسنده : |

 

تابدین لحظه نمیدانستم یاس اینقدر اصالت دارد

من برایت گل یاسی چیدم چون به اندازه یک عشق صداقت دارد

تاقبل از اینکه برم راهیان نورشهدارو درک نکرده بودم ولی الان میگم شهداتواین دنیا و ان دنیافرشته اند

هروقت دوستان دلتون واسه اون مناطق گرفت برین گلزار شهدامخصوصا بالاقبر شهدای شکوری وبرازنده

واقعا یه حس دیگه ای به ما دست میده

شرمنده شهدا



تاريخ : 22 فروردين 1391برچسب:, | 9:6 | نویسنده : |

وصیتنامه شهید همت*شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دومين وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.

*اولين وصيت نامه شهيد همت:

به تاريخ 19/10/59 شمسي ساعت 10:10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم....



ادامه مطلب
تاريخ : 20 فروردين 1391برچسب:, | 12:4 | نویسنده : |

قدر این شهدا را بدانید! به این ها متوسل بشوید.توسّل به این معنا که این ها را در پیشگاه اهل بیت علیهم السلام و خداوند تعالی، واسطه قرار دهید. در روایت داریم انسان می تواند عمل صالح خود را شفیع خود قرار دهد. اگر کسی کار مخلصانه ای را فقط برای رضای حق متعال انجام داده است، می تواند این عمل صالح خود را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دهد. آیا عمل صالح ...

آیا عمل صالح می تواند شفیع شود، ولی شهدا نمی توانند شفیع شوند؟

علامه حسن زاده آملي



سلام به همه بازدیدکنندگان و مدیر و نویسندگان وبلاگ

کاش منم با بچه های اتوبوس شماره 8 بودم. انگاری شهدا عنایت ویژه ای به شما داشتند.

متن بالا رو گذاشتم که تلنگری زده باشم به بعضی ها که ما رو مرده پرست میخوانند تا شاید از خواب غفلت بیدار بشند. اخیرا فتواهای دیگری هم دادند که اخبارش توی  همین ستون سمت راست وبلاگ(اخبار سیستان و بلوچستان) میتونید ببینید.


حتما بخونیدش(  حمایت از قاچاقچیان سوخت و تهییج احساسات مذهبی توسط ....)



تاريخ : 15 فروردين 1391برچسب:, | 13:30 | نویسنده : |

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است

تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است



تاريخ : 6 فروردين 1391برچسب:, | 21:5 | نویسنده : |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد