سلام به دوستان اتوبوس 8

امیدوارم منوبه جمع خودتون بپذیرید.



تاريخ : شنبه 20 بهمن 1391برچسب:, | 10:7 | نویسنده : |

سلام همسفرا

 در عجب این دنیا و رسم زندگی ما آدمیان .....

 سخت همدیگر رو می پذیریم  اما به آسانی فراموش می کنیم ...

 همسفرا کجایین ؟ تو چه حالی هستین ؟ تا حالا فکر کردین اونی که صندلی کناریت بود الان حالش چطوره ؟

نه ... میدونم اولین کلمه ای که ما یاد گرفتیم مشکلات زندگی هست که تکرار می کنیم . حتی خود من ؟؟؟

همسفرا لحظه های زیادی کنار هم گذروندیم ، خندیدیم حتی به کوچکترین چیز اما از ته دلمون، گریه کردیم و اشک ریختیم و ما هم شدیم خاطره ... دیدید ، دوباره رسیدیم به رسم دنیا که تکرار می شه و تکرار ....

دوستان ... دلتنگم برای اون خنده و گریه ها و اشک ها ...

اتوبوس هشتیا و شهدا تنها جایی هست که میتونی حرف بزنی بدون اینکه بهت خرده بگیرن ....

بدجور دلم هوای زیارت عاشوراهایی کرده که حرف زیادی داشتن  اما بدون تجملات  ......................

برام دعا کنید ، شاید آروم بشم .................. و ممنون



تاريخ : شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, | 1:24 | نویسنده : |

گل اشکم شبی وا می شد ای کاش

همه دردم مدوا می شد ای کاش

به هر کس قسمتی دادی خدایا

شهادت قسمت ما می شد ای کاش



تاريخ : شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, | 20:40 | نویسنده : |

سلام بچه ها

خسته نباشید از امتحانا ، ان شا الله که همتون نامه های اعمالتونو به دست راست بگیرید

دانشگاه پیام نور زاهدان امروز افتتاحیه نمایشگاه هنر رو برگزار کرد به مناسبت دهه فجر

ما میزی داریم بنام *میز انقلاب* و از بازدیدکنندگان درخواست میشه که بعد از انتقاد و پیشنهاد در مورد نمایشگاه  ، یک جمله در مورد انقلاب بنویسن (انقلاب در یک جمله) و به زیباترین جمله هدیه میدیم.

منم از شما میخوام که این کارو بکنید البته بدون جایزه (اجرتون با شهدای انقلابی)

راستی از تمام دوستان اتوبوس 8 که در شهر زاهدان هستن دعوت میکنم که به نماشگاه ما سر بزنن . خوشحال میشیم.

از 15 تا 18 بهمن از ساعت 9 تا 14 در سالن ساختمان اداری دانشگاه پیام نور زاهدان

بروبچ جمله یادتون نره

انقلاب در یک جمله



تاريخ : جمعه 15 بهمن 1391برچسب:انقلاب در یک جمله, | 14:8 | نویسنده : |

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی

                                                     خوب لااقل حرفی بزن مرد حسابی

یک بار هم از گیر دار قاب رد شو

                                                    از توی سیم خار دار قاب رد شو

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی

                                                        جامانده ای در ماجرای بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است 

                                                           بر گرد عمو جان بر گردد

بچه ها این روز ها سالروز شهادت عموی مفقو دالثر منه و ما دیشب برای زنده کردن نامش توی خونمون با همرزماش مراسم ختم قران داشتیم جاتون حسابی خالی بود ومن به نیت اتبوس شماره8 جز 8 رو خوندم

اگه میخواید و دوست دارید که دعای این شهیدبزرگ نسیبتون بشه براش فاتحه ای بخونید

گمنام من که خودش هم به همرزماش وعده داده بود که بعد از شهادتش مانند حضرت زهرا قبر نداره

هست به نام  سردار شهید علیرضا پاپی مسول اطلاعات عملیات که در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به رفیع شهادت رسید  



تاريخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, | 17:31 | نویسنده : |

بزرگی خدا

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است .

خدایا خسته ام نمی توانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم

بنده ی من دو رکعت نماز  شفع  و یک رکعت نماز  وتر  بخوان

خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

خدایا سه رکعت زیاد است

بنده ی من فقط یک رکعت نماز  وتر  را بخوان

خدایا امروز خسته ام آیا راهی دیگر ندارد

بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و  رو  به آسمان کن  و  بگو  یا الله

خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد

بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن  و  بگو  یا الله

خدایا هوا سرد است  و نمی توانم دستانم را  از  زیر  پتو  بیرون  بیاورم

بنده ی من در دلت بگو  یا الله  ما  برایت  نماز شب  حساب  می کنیم

بنده  اعتنایی  نمی کند  و  می خوابد

ملائکه ی من ببینید من اینقدر ساده گرفتم  اما  بنده ی من  خوابیده  است

چیزی به اذان نمانده  او  را بیدار کنید دلم  برایش تنگ  شده  است  امشب با من حرف نزده

خداوندا  دو مرتبه او  را  بیدار کردیم  اما  باز  هم  خوابید

ملائکه ی من در گوشش بگویید  پروردگارت  منتظر  توست

پروردگارا  باز  هم  بیدار  نمی شود

اذان صبح را می گویند  هنگام  طلوع آفتاب  است  ای  بنده  بیدار شو  نماز  صبحت  قضا  می شود

خورشید  از  مغرب  سر بر می آورد

خداوند  رویش  را  بر می گرداند

ملائکه ی من  آیا  حق  ندارم که  با  این  بنده  قهر  کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟

 



تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1391برچسب:بزرگی خدا, | 12:45 | نویسنده : |

سلام بچه ها

این سلامم بوی اشک داره...

حلالم کنید...

حلالم کنید اگه شوخیهام باعث ناراحتیتون شد به جون خودم قسم میخورم فقط میخواستم وقتی من شادم شما هم شاد باشید...

حلالم کنید...

شاید این آخرین پستم باشه شایدم نباشه اما احتمال نباشه خیلی کمه...

واسم دعا کنید که ... 

اگه موجب ناراحتی و اذیتتون شدم عذر میخوام و میخوام که منو حلال کنید...

به خدا میسپارمتون



تاريخ : چهار شنبه 28 دی 1391برچسب:, | 19:49 | نویسنده : |

بالی دهیدبه وسعت هفت اسمان  مرا

من

هرچه میکنم به شهیدان نمیرسم  

سلام ازمحفل عاشقانه شما خوشم امده شرمنده شهدا منو با شما اشنا کرد امید وارم تو راه شهادت همگی در مقابل مولایمان سربلند باشیم



تاريخ : سه شنبه 20 دی 1391برچسب:, | 20:29 | نویسنده : |
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت
ابرام جون!تیپ هیکلت خیلی جا لب شده توی را ه که می امدی دو تا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف میزدن
بعد ادامه داد شلوار و پیرهن شیک که می پوشی  ساک ورزشی هم که دست گرفتی کاملا معلومه که ورزشکاری.ابراهیم خیلی ناراحت شد ورفت توی فکر .اصلا توقع چنین چیزی نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت پیرهن بلند شلوار گشاد پوشیده بودبه جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر ادمی میخورد جز ورزشکار بچه ها میگفتند تو دیگه چه جور ادمی هستی ما باشگاه میایم تاهیکل ورزشی پیدا کنیم بعد هم لباس تنگ بپوشیم اما تو بااین هیکل قشنگ و روفرم اخه این چه لباسی پوشیدی؟ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد وبه بچه هامیگفت اگه ورزش برای خدا باشه عبادته به هر نیت دیگهای باشه فقط ضرره-شادی روحش صلوات

برگرفته اازکتاب سلام بر ابراهیم



تاريخ : سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, | 17:20 | نویسنده : |
شهید همت
من زندگی را دوست دارم ولی نه انقدر که الوده اش شوم وخویش را گم وفراموش کنم


تاريخ : 8 دی 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : |

شهیدمهدی رجب بیگی

خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست اموز نشویم واز نور خویش اتش در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست ان شهیدان را بر پیکرمان اویزتامشت خون نینشان را برافراشته داریم
خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید
دستی عطا کن تا دامنی جز تو نگیرد
پای عطا کن که جز تو راه نرود
وجانی عطا کن که برای تو برود


تاريخ : 8 دی 1391برچسب:, | 14:51 | نویسنده : |

عزیزتر از شهیدان شما این انقلاب بوده، به عزیز شهیدتان احترام کنید. 

حجت الاسلام صادقی (مشهد)

در سال 1350 هجری شمسی که قضیه جشن های 2500 ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حرکتهایی در حوزه علمیه مشهد گردید و ساواک با اطلاع از این که همه این تحریک ها به محوریت چند نفر انجام می پذیرد که در رأس آنها حضرت آیت الله خامنه ای است از این رو ایشان را دستگیر و روانه زندان کرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیت الله خامنه ای که در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذی که در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بیرون بیاید. ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید، فرمود: دیشب تو بودی که ناله می کردی؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همین وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را برای این که قضا نشود بجا آورم، آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند: بهترین نمازی که شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو رکعت بوده است. دیشب که ناله های تو را شنیدم با خود می گفتم: این شخص کیست یک لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا (س) متوسل شدم که صاحب این ناله هر که هست از شکنجه خلاصی یابد. این سخن و ملاقات چنان در من تاثیر گذاشت که دردهای ناشی از شکنجه را به فراموشی سپردم.



تاريخ : 3 دی 1391برچسب:, | 20:44 | نویسنده : |

عزت امروز اسلام و مسلمین ثمره خون شهدای عزیز و پاداش دنیایی آنان است. 

حاج آقا فتحعلیان (عضو هیات امناء مسجد کرامت مشهد) :

یکی از روزهایی که آقا در مسجد کرامت اقامه نماز می کردند، به مرحوم کرامت فرمودند: تخته سیاهی را برای تدریس تهیه کنید. استفاده از تخته سیاه در مسجد برای ما خیلی عجیب بود. سپس ساعت خاصی را مقرر فرمودند که جوان ها - دختر وپسر- برای تفسیر قرآن به مسجد بیایند. گاهی دانشجویان دختر را می دیدیم که وقتی می خواستند وارد جلسه آقا شوند، از کیف خود چادرهایشان را در می آوردند و به سر می انداختند و پس از چند جلسه حضور در این کلاس ها، به طور کلی تغییر مسیر می دادند و یک فرد متدین و انقلابی می شدند.



تاريخ : 2 دی 1391برچسب:, | 17:41 | نویسنده : |

وقتی حسین(ع)در صحنه است

اگر در صحنه نیستی هر کجا خواهی باش! چه ایستاده بر نماز چه نشسته بر سر سفره شراب 



تاريخ : 1 دی 1391برچسب:, | 21:22 | نویسنده : |

دیگر نمی خواهم زنده بمانم

من محتاج نیست شده ام

من محتاج تو هستم خدایا!

بگو باران ببارد کویر شور زار قلبم سالهاست که سترون مانده است

من دیگر طاقت دوری از باران راندارم

خدایا دوست ندارم تنها بیایم

دوست دارم گمنام بیایم

دور از هر هویتی

خدایا!اگر بگوی لیاقت نداری

خواهم گفت لیاقت کدام یک از الطاف تو راداشتم ام

خدایا!دوست دارم سوختن را فنا شدن رااز همه جا جاری شدن رابه سوی کمال روان شدن را



تاريخ : 1 دی 1391برچسب:, | 21:16 | نویسنده : |

با اين ستاره ها (شهدا) راه را مي شود پيدا كرد؛ همين حالا مثل ستاره مي درخشند. 

حجت الاسلام والمسلمين سيد احمد خميني (ره) :

وظيفه خود ميدانم اين مهم را به مردم مسلمان و انقلابي ايران بگويم كه من از وضع منزل حضرت آيت الله خامنه اي مطلع هستم. در خانه مقام معظم رهبري هرگز بيش از يك نوع غذا بر سر سفره نيست. خانواده ايشان روي موكت زندگي مي كنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يك فرش مندرس و پوسيده زير پاهايم پهن بود كه من از زبري و خشني آن فرش -كه ظاهرا جهيزيه همسر ايشان بود- اذيت مي شدم از آنجا برخاستم و به موكت پناه بردم.



تاريخ : 28 آذر 1391برچسب:, | 19:35 | نویسنده : |

سلام به تمام بروبچ فعال و غير فعال اتوبوس8

بچه ها من خيلي ناراحتم كه همتون اعتصاب كردين و فقط چند نفر كه واقعا دستشون درد نكنه، ميان وسر ميزنن و با گذاشتن مطلب يا نظر حضور سبزسبزسبزسبزشونو اعلام ميكنن، اما بقيه ستاره سهيل شدن كه خود ستاره سهيل هم خودشو گم كرده من موندم شماها چرا هنوز تو كف و دنبال اين ستاره ي بخت برگشته هستين!!!!!

من با ذوق و شوق اومدم اين وبلاگ كه با سر زدن بهش احساس ميكنم وجود دارم و هر كس كه به اينجا مياد و بودنشو اعلام ميكنه رو بحساب يه ديدار تازه با خودم و تمام بروبچ ميدونم، ديداري كه از صدتا ديدن باارزش تره، لطفالطفالطفا اين حس رو تضعيف نكنيد.

دوستان، همشهريان و غير همشهريان لطفا فرار نكنيد بخدا ما لولو نيستيم مخصوصا من كه اينقدر مهربونم و وابسته و عاشق اين وبلاگ....

البته يه جاهايي هم بچه هايي كه اسمشون هست اما خودشون نيستن بي تقصيرن و مقصر اصلي مدير جونمونه كه ... (دعا كنيد دستم بهش نرسه،..................................... اگرم برسه هيچ كاري هم نميتونم بكنم پس لطفا فقط دعا كنيد..)

بچه ها از همتون ممنون كه حرفاي منو به شوخي نميگيرين و تندتندمياين و سر ميزنين و به عبارتي از اخطارم ميترسين و هيچ كاري هم نميكنيد

تورو خدا بچه ها لااقل بخاطر منكه اينقددددددرررررر زيااااااد معتاد شدم به اين وبلاگ بياين (مخصوصا نويسنده ها) و غير از سر زدن و خوش خوش رفتن ، مطلب و نظر بدين حتي اگه شده در حد يه سلام و خداحافظي

همتونو دوست دارم و به خدا مسپارمتون با وجدانتون اما بيشترترتر كساييكه ميان(در آينده و بخاطر اعتراضيه من) و كساييكه ميومدن و منو ذوق مرگ ميكردن



تاريخ : 23 آذر 1392برچسب:, | 17:39 | نویسنده : |

وظيفه قدرداني از ايثارگران بوي‍‍ژه شهيدان، فريضه اي عيني و تعيّني و هميشگي است. 

حجت الاسلام پاينده (از اساتيد دانشگاه) :

در ملاقاتي كه موسيقي دانان و خواننده ها با رهبر معظم انقلاب داشتند، ايشان مفصل در مورد انواع موسيقي، ابعاد موسيقي، شكل ها و رديف هاي آوازي صحبت كردند. آقاي دكتر لاريجاني تعريف مي كرد: زماني كه سخنراني تمام شد، تمام صاحب نظراني كه حضور داشتند حتي اشخاصي كه خود صاحب سبك مي باشند از اطلاعات وسيع ايشان، متحير مانده بودند.



تاريخ : 23 آذر 1391برچسب:, | 16:18 | نویسنده : |

قسمتی ازدست نوشته شهید احمد کاظمی

نمی دانم چه باید کرد فقط میدانم زندگی در دنیا بسیار سخت می باشد واقعا جای برای خودم نمی یابم هر موقع اماده میشوم چند کلمه ای بنویسم انقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم از درد دنیا- دوری شهدا-از سختی زندگی دنیای-ازدرد دست خالی بودن برای فردای ان دنیا –هزاران هزار حرف دیگر که در یک کلام اگر نبود امید به حضرت حق واقعا چه باید کرد


تاريخ : 22 آذر 1391برچسب:, | 16:55 | نویسنده : |

هميشه انجايي كه مربوط به شهيد است، هر چه مي شود بهترها را انجام دهيد، چون شهيد بهترين است.

 

 مهندس حميد مير زاده (تهران) :

در زمان رياست جمهوري، حضرت آيت الله خامنه اي يك چك پنجاه هزار توماني براي نخست وزير وقت (مهندس مير حسين موسوي) ارسال مي نمايد و مي فرمايد: اين حداكثر پولي است كه ممكن است از بيت المال در هزينه هاي شخصي بنده جابجا شده باشد، كمتر از اين است، ولي شما اين مبلغ را به حساب خزانه دولت واريز كنيد تا من مديون بيت المال نباشم.



تاريخ : 21 آذر 1391برچسب:, | 22:5 | نویسنده : |

قسمتی از حرفهای شهدا با ما از زبان شهید علمدار

خدا میداند که مابیشتر از شما طالب دیداریم برای همین پروردگار عالم اجازه میدهد هراز چندی با مولایمان حسین درد دل کنیم
بچه ها اقا امام حسین خیلی بزر گواراست
او بهتر از همه ما شلمچه را میشناسد فاطمیه را زیبا تر از همه ما تعریف میکند او خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد
هر وقت به پابوسش می رویم از ما میخواهد برایش خاطره بگویم به مجرد اینکه بچه ها شروع به نغمه سرای میکنند  چشم های اقام مالامال از اشک میشود سر مبارکش رابه زیر میندازد ودانه های اشکش زمین بهشت و محاسن شریفشان راتر میکند
همین دیروز بود که نوبت من بود تعریف کنم من از غروبهای شلمچه گفتم ازکنال ماهی -ازسه راه -مرگ ازجاده شهید سفری -سنگر های نونی
من از جاده شهید خرازی شروع کردم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای ناله های اقا راباهمین دو گوشم شنیدم اهسته فرمود هیچ یارانی بهتر وباوفاتراز یاران خود ندیده ام یکی ازبچه هابه من گفت بس است دیگر نگوکه اقا سراز زیر برداشت وفرمود بگو عزیز دلم بگو انچه بی تابت کرده بگو
بچها اینجا برخلاف دنیای شما قصه های جبهه زیاد خریدار دارد یک روز به اقا عرض کردم مولا جان دوستان نمان همدم شبهای عشقمان در دنیایند بی انها بر ما سخت میگذرد اقا در حالی که اشک محاسن شریفش راتر کرده بود فرمود انها بقیت شهدای من اند به جلال خدا سوگند که در اذاب قبر اذاب مرگ ودر ان واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت انها در حساسترین زمان که نیاز به یاور داشتم به یاریم شتافتند لبیک وفا سر دادند من به علی اکبرم گفته ام بدون انها به بهشت نیاید
خدایا همه ماوبچه های اتوبوس8 راجز دوستان شهدا واصحاب امام حسین قرار بده امین


تاريخ : 18 آذر 1391برچسب:, | 1:14 | نویسنده : |

خانواده معظم شهدا مي توانند يك سرمايه عظيم باشند و يك پشتوانه عظيمي باشند براي انقلاب ما

حجت الاسلام احدي (از اساتيد حوزه علميه قم) :

يك وقت بدمن اطلاع وارد محله اي براي ديدن خانواده شهيدي شديم، ديديم محله پر از جمعيت است و براي ورود مقام معظم رهبري، گاو و گوسفند آماده كرده اند. آقا با ديدن صحنه ناراحت شدند و فرمودند: مگر من نگفتم مزاحم مردم نشويد و ديدار من بدون اطلاع قبلي باشد. ما عرض كرديم: آقا، از دفتر اطلاع نداده اند. بالاخره آقا وارد منزل پدر شهيد شدند و فرمودند: بگو ببينم چه كسي آمدن مرا به شما اطلاع داده است، آيا از دفتر اطلاع داده اند؟ پدر شهيد عرض كرد: نه آقا، من ديشب حاج آقا روح الله را در خواب ديدم. پسرم علي رضا نيز در كنار امام (ره) نشسته بود. امام (ره) رو به من كردند و فرمودند: فلاني، فردا شب مهمان عزيزي داري، از مهمانت پذيرايي كن. گفتم: مهمان من كيست؟ فرمودند: رهبر مهمان شماست، با تعجب گفتم: رهبر مي خواهد به خانه ما بيايد؟! پسرم گفت: بله بابا، رهبر مي خواهد به خانه ما بيايد از ايشان پذيرايي كنيد




تاريخ : 17 آذر 1391برچسب:, | 12:19 | نویسنده : |

برگی شدم به دست بادم دادند تا فصل حضور امتدادم دادند

ایینه نبودم لیکن  بودن درسی بود که هشت سال یادم دادند

امید وارم این تازه واردو تو جمع مقدستون راه بدید التماس دعا


سلام دوست عزیز و بزرگوار

شما سرورید، صددرصد شهدا به اینجا دعوتتون کردن و قدمتون رو چشم ما جا داره

مدیر وبلاگ



تاريخ : 16 آذر 1391برچسب:, | 19:53 | نویسنده : |

همه انسان ها مي ميرند ولي شهيدان اين سرنوشت همگاني را به بهترين شكل و بهترين وجه سپري كردند.

 

حجت الاسلام و المسلمين ذوالنوري :

روزي در خدمت رهبر معظم انقلاب بودم كه فرمودند: من در زمان جنگ، هميشه با لباس نظامي در جبهه ها حاضر مي شدم. اما ترديد داشتم كه آيا مصلحت همين است كه من لباس نظامي را بپوشم يا با لباس روحاني در جبهه ها حضور پيدا كنم؟! يك روز پنج شنبه كه از جبهه به منظور شركت در نماز جمعه به تهران آمدم براي دادن گزارش مستقيما از فرودگاه به جماران رفتم، امام (ره) در پشت پنجره ايستاده بودند. من مشغول باز كردن بند پوتين ها شدم و اين كار مدتي طول كشيد. حضرت امام (ره) همچنان ايستاده بودند و با لبخندي، به دقت مرا نگاه مي كردند. چون وارد اتاق شدم و دست امام را بوسيدم، ايشان دستي به شانه من زدند و فرمودند: زماني پوشيدن لباس سربازي در عرف ما خلاف مروت بود، ولي الان مي بينم برازنده ماست! با اين كلام دلرباي امام، ترديد از دلم بيرون رفت و هميشه از پوشيدن لباس نظامي لذت مي بردم!



تاريخ : 15 آذر 1391برچسب:, | 20:51 | نویسنده : |

خورشيد فروزان شهادت، همه ي حجاب هاي تحريف و فريب را خواهد شكافت.

 

حجت الاسلام جلالي :

يك روز در حالي كه از مسجد النبي (ص) مي گذشتم بسيار تحت تاثير قرائت امام جماعت مسجد النبي قرار گرفتم...  در آن لحظه، جواني را ديدم، كه به من گفت: چيزي فكر شما را به خود مشغول كرده است؟ گفتم: آري، ترتيل زيباي امام جماعت. ايشان گفت: يك روز بعد از نماز پيش امام جماعت مسجد رفتم. همين مطلب را عنوان كردم و از وي درخواست كردم در صورت امكان نوار كاست محتوي ترتيل خودش را به من بدهد. ايشان از من پرسيد: اهل كجايي؟ گفتم: ايران. او گفت: ترتيل امام جمعه تهران (سيدعلي خامنه اي) به مراتب از ترتيل من بهتر است.



تاريخ : 12 آذر 1391برچسب:, | 20:2 | نویسنده : |

با آب طلا نام حسین قاب کنید

با نام حسین یادی هم از آب کنید

خواهی که سربلند و جاوید شوید

تا آخر عمر تکیه به ارباب کنید

ایام محرم را به شما دوستداران عزیز از ته قلب تسلیت می گویم...

التماس دعا



تاريخ : 27 آبان 1391برچسب:, | 21:29 | نویسنده : |

سلام بچه ها

بچه ها دلم گرفته یکی از اطرافیانم بهم میگه پیش خدا عزیزی اما خودم اینجوری فکر نمیکنم من یه گناهکار به تمام معنام ،بچه ها یکی امروز بهم گفت شاهچراغ رو زیاد دیده و شاید در آینده نزدیک هم ببینه بچه ها برام دعا کنید منم برم فقط یکبار رفتم و حسشو هنوز یادمه و با تمام وجود دوسش دارم بچه ها منم میخوام برم شاهچراغ...

بچه ها ای کاش میشد درخت کاش هام رشد میکرد یا حداقل جوونه میزد تا من این حس دل گرفتگی رو در حد گریه کردن نداشتم.

الان دلم میخواد یا زیر آسمون پرستاره ی بیابون باشم یا تو خاکی که پا گذاشتن توش برام شده یه آرزو یا تو شاهچراغ یا توی یکی از حرم های کره زمین اما با این تفاوت که هیچکس منو نشناسه و نبینه تا بتونم راحت فریاد بزنم و با خدام صحبت کنم تا آروم بشم و این بغض لعنتی رو از اسارت درش بیارم و بهش بگم کمکم کن که دیگه نعمتاشو نادیده نگیرم، بهش بگم منو ببخشه بخاطر تمام اشتباهات و گناهام.

عاشق کربلا اسم این وبلاگ رو گذاشته هدیه شهدا، بچه هایی که از این هدیه دارین فیض میبرن برام دعا کنین که...



ادامه مطلب
تاريخ : 2 آبان 1391برچسب:دلم گرفته, | 22:42 | نویسنده : |

امشب یه جور دیگه به وبلاگ سر زدم . من هر شب یه مهمان ناخونده وبلاگ هستم ، دلنوشته ها رو می خونم ولی هیچ وقت در مورد اینکه  حرفی یا نظری بگم اصراری نداشتم . ولی امشب دلم خیلی هوای هویزه و طلاییه و... کرده .یاد همسفرا  ،  اشکا ،  دل لرزیدنا ،خاطره ها افتادم .  یکی از مسافران این  سرزمین باهام تماس گرفت و خداحافظی کرد ... دلم لرزید ... آخه منی که هیچ وقت در مورد شلمچه و یادگاریهای جنگی فکر نمیکردم ... اصلاً نمی دونستم چه خبر هست ، طلب شدم و برای این مسافر خیلی چیزا رو تعریف کردم از آرامشی که اونجا بدست آوردم ، از اینکه فقط یه خاک نبود، یه عالم دیگه بود و مسافر رو خیلی هوایی کردم و اون هم خیلی دلش می خواست اونجا رو ببینه و قسمتش شد......

امشب به دلنوشته ها و وبلاگ یه جور دیگه دلبستم .. حتی امشب با مسافر به مزار شهدای گمنام هم رفتیم ...

ذهنم خالی ازهمه دغدغه های زندگی شد ... زیارت کردم و یه گوشه نشستم و به  شهدا گفتم :

یه بار دعوتم کردید هنوزم با خودم میگم یه خواب بود ، نه یه رویای بود ولی خیلی خوب بود .آرزو می کنم هر کس تا حالا روی خاک مقدس شلمچه و... سجده نکرده ، قسمتش بشه و من رو سیاه هم یکبار دیگه اگه عمری باشه دوباره دعوت بشم و آروم بگیرم  ...........................  به امید آن روز



تاريخ : 24 مهر 1391برچسب:, | 1:12 | نویسنده : |

سلام

امروز که شنبه ابجیم زنگ زده که ساعت 11 میرسه و تا اون موقع اصلا خوابم نمیبره تا بیاد بوش میکنم که کهنه نشه و گوشیشو میگیرم که اولین نفر خودم عکساشو ببینم



تاريخ : 22 مهر 1391برچسب:, | 21:14 | نویسنده : |

 

با سلام به تمام شما دوستداران شهدا
امروز که سه شنبه است خیلی ناراحت و خوشحالم ، خوشحالم چون ابجیم که سال دوم دبیرستانه امروز به آرزوش نزدیک شده و هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشه آرزوش رفتن به خرمشهر بود و امروز ساعت 11 صبح حرکت کردن، خیلی خوشحال بود خیلی ، ناراحتم چون منم میخوام برم اما باید صبر کنم تا وقتی که نوبتم بشه و شهدا بهم اجازه ورود به خاکی رو بدن که دیوانه وار چشم انتظار لمس و استشمامشم ، شنیدم قبل از عید نوروز از طرف دانشگاهمون میبرن اما متاسفانه چون تعداد زیاده قرعه کشی میکنن و اینجای نامه ست که سخت میشه و واقعا واسم سخت و شایدم اشک آوره اگه انتخاب نشم و مثل پارسال که وقتی فرداش میخواستن بچه ها رو ببرن فهمیدم دانشگاه یه همچین برنامه هایی هم داره و میتونه منو به آرزوم برسونه اما اینو میذارم به پای نطلبیدنم و قسمت نبودن ، چون واقعا قسمت نبود که برم و بنر به اون بزرگی رو که هر روز از کنارش رد میشدم رو نبینم و دقیقا همون روزیکه جمعش کردن ببینم و بخونم ، یعنی وقتی که قرعه کشی هم تمام شده بود ، اون روز خیلی ناراحت بودم و وقتی که تنها شدم یه دل سیر گریه کردم ، روز حرکت بچه ها رفتم پیششون و ازشون خواستم دست راستشونو رو سر منم بکشن و وقتی پاشون به اونجا رسید برام از ته دل دعا کنن که سال بعد منم بیام و اون لذت با شهدا هم قدم شدن رو احساس کنم . نمیتونم اینو نگم اما به تمام کسایی که امروز رفتن حسودیم میشه و دوست داشتم منم باهاشون باشم ، البته ناگفته نماند که تمام این احساساتم خوب و دوست داشتنیه و از نوع خبیثانه نیست .
خدایا تو دانی که من عاشقی بیش نیستم عاشقی که دیوانه وار دوست دارد با شهدای تو هم صدا و همراه شود و در کنار آنان تو را بیشتر و نزدیک تر احساس کند ، اما خدایا حتی اگر نبینم مکانی را که تمام شد جانشان برای تو ، باز هم تو را شاکرم که همیشه با منی .
"هر کدام از ما در گوشه ای هستیم تنها ، اما در یک راه"
...دوستان لطفا برام دعا کنید...

 



تاريخ : 22 مهر 1391برچسب:, | 21:12 | نویسنده : |

سلام مدیر جون لطفا تاییدم کن بخدا من گناه میدم ، نکنید با منی که عاشق وب تون شدم


علیکم سلام عشق خرم شهر

و سلام بازدیدکنندگان و همسفران محترم

ابتدا بخاطر غیبت 25 روزه ام از همه بازدیدکنندگان بخصوص عشق خرم شهر عذر میخوام و بعدشم تشکر میکنم از همسفران عزیزمون که این مدت حسابی به روز بودن...



تاريخ : 8 مهر 1391برچسب:لطفا, | 18:59 | نویسنده : |

سلام به تمام شما دوستان اتوبوس شماره 8

امروز یا همون فردا ولادت امام رضا (ع) هستش و من به تمام شما دوستان تبریک میگم.

من آخرین باری که رفتم مشهد3سال پیش بود و قبل از اون توی 9 یا 7 سالگی رفتم یا بهتر بگم طلب شدم واسه یه سلام و یه حس خوب که تا عمر دارم اون حس از یادم نمیره و با دنیا دنیا عوضش نمیکنم.

دلم براش تنگ شده و ای کاش میشد امروز صبح اونجا بودم و از نزدیک عوض کردن پرچم رو میدیدم و یه دل سیر با آقا درددل میکردم که چرا دیر به دیر ما رو طلب میکنه و از دل تنگیم بگم از عشقم و علاقم بهش و اون حس غیر قابل وصفی که توی حرمش دارم و احساس میکنم خالی از هر چی کینه و حس بدم. دوست دارم آقایی

پسر عموی ناتنیم که حکم برادرمو داره و من صداش میکنم داداشی ، واسه کار توی نظام نمیدونم چی چی و کامل شدن دورش رفته مشهد و برای هر مراسمایی که توی حرم یرگزار میشه نقش محافظ یا حکم بازرسی که کمتر پیش میاد رو داره و به گفته خودش اصلا دلش نمیخواد که فارغ التحصیل بشه در صورتیکه تو شهر غریبه اما تمام انرژیشو از نماز صبح هر روزی که توی حرم میخونه میگیره و میتونه غربت رو تحمل میکنه .امروز صبح ازش خبر گرفتم که خوشبحالت که اونجا یه نقش کوچیکی داری واسه خدمت به آقا مخصوصا الان و فردا ، خندید و گفت نگو که داغ دلم تازه میشه پرسیدم چرا گفت اومدم چند روز مرخصی و الان زاهدانم، باورتون نمیشه اما به جای اینکه ناراحت بشم کلی خوشحال شدم و حس حسادتم فروکش کرد که اونم مثل من دلش بغض اونجا بودن رو داره وقتی دید خوشحالم کلی خندید و به اسم حسود صدام کرد. اما وقتی اومدم خونه دیدم اینجاست و با بابام داشت صحبت میکرد که به بابام گفتم دیدین شبکه سه رو امروز؟ گفت نه و منم که از خدا خواستم و چکیده ای از چیزایی که دیده بودم رو تعریف کردم و بعدش که حرفام تمام شد چشمم افتاد به صورت داداشیم که داشت گریه میکرد و بابام داشت ما رو نگاه میکرد و به جفتمون دستمال داد که من تازه متوجه شدم کلی گریه کردم و تمام صورتم پر از خیسه . جاتون خالی کلی بعد از این صحنه خندیدیم و داداشی قضیه حسادتمو به بابام گفت و حالا یکی پیدا نمیشد جلوی بابامو بگیره که دلش به درد اومد از بس که خندیده بود. خلاصه جاتون خالی تو تعریفام طوری بودم که احساس می کردم واقعا اونجام و صدای محمود کریمی تو گوشم موج میزد و منو وادار می کرد که بیشتر بگم و اون حس رو کاملا طبیعی ابرازش کنم و بابام درکش کنه که بیشتر خودم رفتم تو حس تا پدر گرامم . اما امروز رو خیلی دوست داشتم. خدایا به خاطر امروز و فرداهام ازت ممنونم



تاريخ : 6 مهر 1391برچسب:, | 20:30 | نویسنده : |

سلام و خسته نباشید به تمام دوستان اتوبوس شماره 8

من برای اولین بار بعد از سالها که اینترنت رو شناختم توی این وبلاگ عضو شدم اونم به دو دلیل اولش آشناییت حضوری با چند تا از همسفران اتوبوس شماره 8 و اونا ازم خواستن که واسشون اتوبوس شماره 8 رو فانتزی و با خطی که من در مواقعی که بیکارم و حسی خاص بهم دست میده هرچی جلوم هست رو خط خطی میکنم که باعث میشه تمام جزوه هامو حتی اگه بدردم نخوره رو نگه دارم و به کسی ندم و به همین خاطر گاهی اسم خسیس رو روم میذارن و این نوشته ها گاهی زیبا و جذاب میشه و گاهی زشت و کدر اما هرچی هست من عاشقشونم و دوسشون دارم و اسمشو گذاشتم خط در گرافیک ، در صورتی که معنی اصلیش اصلا اینجوری و اینی نیست که من کار میکنم، در واقع زدن انواع آرم ها و فونت های جدید و نو هستش که نوشته های من تقریبا شبیه شونه. من تا امشب نمیدونستم که این سایت قضیه اش چیه فقط میدونستم که یه همچین سایتی وجود داره و دلیل دومم واسه علاقه ی وافرم به خرمشهر ، شلمچه ، هویزه ، جنگ و... ست اما چشم انتظارشم. که با دیدن سایت و نوشته های دوستان و عکساشون دیوانه شدم و الان در خدمتتون هستم. من رشتم تو هنرستان گرافیک بوده والان دانشجوی سال دوم نگارگری ام و تا جایی که بتونم و وقت کنم به این سایت که الان طرفدار پروپاقرصشم سر میزنم و اگه بتونم مطلب و عکس که عاشق گرفتنشم واستون میذارم اما شمام باید کمکم کنید چون :

1-تازه واردم و تقریبا نابلد و نادون

2-ادبیات فارسی و انگلیسیم زیاد خوب نیست و اگه جایی سوتی دادم شما بهم کمک کنین

3-زیاد از پیچیدگیه اینترنت و کامپیوتر سر در نمیارم و گاهی خیلی زیاد می هنگم وخرابکاری میکنم در حد سخت افزار

4-چشم انتظارم و مثل شما آب دیده و منتظر دیدار مجدد نیستم

 5-عاشق اون مکانم(خرمشهر) که واسم حکم کربلای ایران و دوم رو داره

شرمنده اگه پر حرفی کردم این مدلمه تا یکی رو میبینم که باهاش همدل و هم دردم هول میشم و میخوام عقده ی چندین سالمو خالی کنم اونم تو این زمینه که چاکرشم تا ته دنیااااااااااا.....

دست خودم نیست اما باید بگم دیونشم به مولا

کوچیک تمام دوستان اتوبوس شماره 8 ، عشق خرم شهر

 

 



تاريخ : 5 مهر 1391برچسب:عشق خرم شهر,اتوبوس شماره 8, | 23:27 | نویسنده : |

فردا 25 شوال مصادف است با سالروز شهادت رييس مذهب جعفري و امام ششم شیعیان، امام صادق (ع) .

سايت تبيان به همين مناسبت در مطلبي با عنوان " شيعيان! هنگام حزن صادق است" نوشته است:

جان عالــــم فـــــدای قبــری که................غیر خورشید سایه‌بانش نیست

نه ضــریحی نه سقف آینــــه‌ای..................بر سرش، غیر آسمانش نیست

بقیع بار دگر محزون است و عالم نیز برای صادق آل محمد (صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) به سوگ نشسته است. نامش جعفر است و لقبش صادق، که به صدقش ملائک گواه بودند. حضرت امام جعفر صادق (ع) از برترین بندگان خدا و نمونه بارز زهد و پارسایی به شمار می‌آمدند. گذر روزگار برای ایشان از سه حال خارج نبود؛ یا روزه داشتند، یا نماز می‌خواندند و یا ذکر می‌گفتند.

از فضل و دانش این امام همام و از شاگردان بی‌شمار ایشان نیز بسیار گفته‌اند و همچنان نیز همگان از کمالات این خورشید درخشان امامت و ولایت بهره می‌برند. در اینجا هم یك نکته اخلاقی کوتاه را از زندگي امام صادق (ع) با یکدیگر مرور می‌کنیم.

مرحوم قطب‌الدین راوندی روایت کرده است:

روزی از امام جعفر صادق علیه‌السلام سۆال کردند "روزگار خود را چگونه سپری می‌فرمایید؟"

حضرت در جواب فرموند: "عمر خویش را بر چهار پایه و رکن اساسی سپری می‌نمایم:

می‌دانم آنچه روزی برای من مقدّر شده است، به من خواهد رسید و نصیب دیگری نمی‌گردد.

می‌دانم دارای وظائف و مسئولیت‌هایی هستم، که غیر از خودم کسی توان انجام آن‌ها را ندارد.

می‌دانم مرا مرگ درمی‌یابد و ناگهان بدون خبر قبلی مرا می‌رباید؛ پس باید هر لحظه آماده مرگ باشم.

و می‌دانم خدای متعال بر تمام امور و حالات من آگاه و شاهد است و باید مواظب اعمال و حرکات خود باشم. ( 1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 172، ح 15)



تاريخ : 21 شهريور 1391برچسب:, | 23:38 | نویسنده : |

سلام اتوبوس شماره8 ببخشید مسافران اتوبوس شماره 8

بهم خبر دادن اینجا خبرای هست اومدم ببینم

چه خبره بلاخره به عنوان یه بزرگتر باید نظارت کنم شوخی کردم

نترسید به کسی نمیگم چه خبره !

از راه دور امدم خسته نباشم



تاريخ : 31 مرداد 1391برچسب:, | 12:4 | نویسنده : |

 

 

 

حرکت کردند تازه متوجه شدم فقط 300 متر با خط اول بچه های خودمان فاصله داشتم و کافی بود کمی بیشتر مقاومت می کردم و خودم را به آن ها می رساندم . (( عراقی ها با کمک  گروهک منافقین موفق شده بودند به شکل یک نیم دایره وارد خاک کشورمان بشوند و ماشین های حمل مهمات کشورمان را منهدم کرده و قصد داشتند به خط اول خودشان برگردند .)) آتش بسیار سنگینی رد و بدل می شد در حرکت بودیم که من از آن دانشجوی دانشگاه تهران که حالا مزدور دشمن شده بود پرسیدم مرا کجا می برید ؟ جواب داد بستگی دارد گفتم به چی ؟ گفت به آن که تکمیل می شوید یا نه ؟!! گفتم یعنی چه . جواب داد یعنی کمتر از 10 نفر همین جا به درک واصل می شوند و بیشتر از آن در عراق میهمان ما خواهند بود !!! نفسم به شماره افتاده بود که به یک سنگر برخورد کردیم با هم دیگر خراب شدند روی سنگر دیدم بله فرمانده و معاونش هر دو اینجا هستند با یک تفاوت بسیار فاحش نسبت به من ! لباس های من سبز رنگ و مربوط به برادران سپاه بود و از فرمانده و جانشینش خاکی  رنگ ! عراقی ها هم فکر کرده بودند من فرمانده ام و آن ها سربازانم به من می گفتند به آن ها بگو بدون مقاومت تسلیم شوند گفتم من فرمانده آن ها نیستم گفتند نه . ایرانی ها عادت دارند بچه ها را فرمانده می گذارند!!! به جانم افتادند و یک پذیرایی مفصل میهمانشان بودم به اجبار قبول کردم که بگویم تسلیم شوید و از قضا فرمانده و معاون گرامی هم تسلیم شدند اشک هایم ریخت و غزل خداحافظی با زندگی را خواندم . آن ها هم بیرون که آمدند از سنگرشان به من گفتند حرفی نزنی که ما چکاره ایم ؟!! من هم گفتم چشم . ولی بازهم خدا را شکر کردم چون شده بودیم 3 نفر و از 10 نفر 7 تا کمتر بودیم . به آن ها هم که گفتم زدند زیر خنده . و باز حرکت کردیم ...

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : 28 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ ,, | 15:11 | نویسنده : |

 

دوازده یا 13 ساله بودم که قصد رفتن به جبهه کردم قرار بود آن روز بعد از بیعت با شهدا راهی مرکز آموزشی کرمان بشویم به بهشت زهرا که رسیدیم یواشکی در گوشه ای بین رزمندگان مخفی شدم حاج آقا " بیانی " در حال صحبت بودند و کسی هم متوجه من نشد بعد از اتمام صحبتشان ایشان پاسداری را صدا کرد و گفت آن بچه آن جا چه می کند !!!

پاسدار به سمت من که آمد گفتم خدا بخیر کند ! مرا از صف رزمندگان بیرون انداخت و گفت کجا می خواهی بروی ؟ گفتم جبهه ! گفت تو . گفتم بله . التماسش کردم . گفت نمی توانی از آموزشی بگذری چه رسد رفتن به جبهه . گفتم تو چکار داری به اشک هایم نگاهی انداخت و گفت برو !

 راهی شدم هم از آموزشی گذشتم و هم به خط مقدم رفتم . برای بچه ها آذوقه میرساندم و برای عراقی ها نقل و نبات . البته مسئول پخشش بچه ها بودند من فقط میرساندم دستشان تا آن که اسیر شدم . آن هم به دست گروهک کثیف منافقین در خط مقدم جنگ ایران و عراق . آن ها با عراقی ها بودند 13 کیلومتر از دستشان فرار کردم و دویدم آن قدر که پاهایم در داخل پوتین ها تاول زده بود به طوری که دیگر نتوانستم راه بروم چه رسد به دویدن . کلاه شهیدی را برداشتم و بر سر خودم گذاشتم تا از خط آتش تفنگ هایشان در امان باشم که ناگهان دیدم لبه کلاه به کلی کج شد " بر اثر اصابت گلوله " خدا را شکر کردم . خودم را به نخل ها رساندم و به بالای نخلی رفتم  تیغ های تیزش در بدنم فرورفته بود زیاد حسشان نمی کردم متوجه شدم  یکی جلو آمد و رگباری به میان درخت ها بست فکر کردم من را ندیده است بعد از چند لحظه به عربی گفت بیا پایین . زبانش را بلد نبودم خودش فهمید یکی دیگر را صدا زد که بیاید و به من بگوید و او هم آمد دیدم فارسی بسیار غلیظی حرف می زند تعجب کردم پایین رفتم مرا که دید زد زیر خنده گفتم تو اهل کجایی گفت دانشجوی دانشگاه تهرانم . دست هایم را از پشت و از بالای آرنج ها بست و مرا به بالای تانک پرتاب کرد و .......................

                                                    ادامه دارد.

 

 



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات جبهه و جنگ , | 15:21 | نویسنده : |

 ایران سرزمینی کهن و برخوردار از تمدنی درخشان ، ژرف و تاثیرگذار بر تحولات علمی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جهان است و  به گواه مورخان بزرگ ، دانشمندان ، متفکران ، فلاسفه ، عرفا و فقهایی ایرانی نقش بسزایی در شکل گیری تمدن بشری داشته اند . این تمدن بزرگ  و  منظومه فرهنگی ایران محصول چند هزار ساله ملتی کهن  و برآیند  تعامل جمعی گروه های قومی مختلفی است که هویت فرهنگی ایران را شکل بخشیده اند و هریک سهم خو د را در شکل گیری آن به بهترین وجه ایفا نمودند  و با ورود اسلام به ایران این هویت فرهنگی به صورت چتر گسترده ای ، همه ی این اقوام و گروه ها ی قومی را   تحت پوشش خود قرار داد .  این اقوام که شامل ( فارس ، لر ، ترک ، بلوچ ، عرب ، کرد  و غیره ) می باشد در اغلب ادوار تاریخی با یکدیگر همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند و هویت ایرانی بودن، آنان را در صف متحدی قرار داده است   به طوری که ...

 



ادامه مطلب
تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:اتحاد ملی , | 15:18 | نویسنده : |

سلام به همه دوستان عزیز اتوبوس 8

پند امام باید در گوش جان بیفتد
تا دشمن از تکاپو در هر زمان بیفتد
ما حیدری شعاریم ، هرگز نمیگذاریم
این انقلاب دست نا محرمان بیفتد
.................................
بسیجی ام و به امید ظهور پنجره ام
و بازمانده نسل هزار حنجره ام
هنوز عهد و مرامی که داشتم دارم
و جان نیمه تمامی که داشتم دارم
به دوستان که جفا می کنند می گویم
اگر چه گفته ام اکنون بلند می گویم
که تا به چشمه نور حیات روزنه ایست
تمام بود و نبودم فدای خامنه ایست
-------------------
ای جوانان شهادت طلب پیر خمین
سینه زن های قسم خورده ی بین الحرمین
اگر از سمت حرم ، رایحه ای می خواهید
معرفت داشته باشید و بگوئید ، حسین
...
اگر عشق حسین پیدا نمی شد
گره های دل من وا نمی شد
شهیدی در وصیتنامه اش گفت :
 شهادت بی حسین معنا نمی شد
 
عده ای از شهدا جا ماندند
با خداشان تک و تنها ماندند
مثل هفتاد و دو دلداده ی عشق
پای مظلومی آقا ماندند
---------------------------
صمیمی ساده دور از رنگ برگرد
به این زودی دلم شد تنگ برگرد
به یادت یک شلمچه داد زد دل:
الا ای یادگار جنگ برگرد
-------------------------
سفره عقد
 
عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل...نه ! گلی گم دلش گرفت
 یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
 هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
 آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
 ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
 رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
 عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
 آن روز دور سفره جز چشم تر نبود
 عاقد دوباره گفت :وکیلم؟ دلش شکست
 یعنی به قاب عکس امید دگر نبود
 او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله
 مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود



تاريخ : 27 ارديبهشت 1391برچسب:, | 15:13 | نویسنده : |

هيچ وقت فكر نميكردم يكي از همسفراي اردوي راهيان نور بشم ...

تو راه رفتن خيلي فكرم مشغول بود : "كجا ميري؟ چرا ميري؟" راه دور بود به مانند دوري نگاه ما آدما به مقوله شهيد و ايثار .......

وقتي كه خبر زيارت 21 شهيد گمنام رو دادن ، تمام لحظه هاي عمرم مات همين لحظه شدن ، تمام ذهنم با  خودش  تكرار ميكرد به مانند تكرارعقربه  ثانيه شمار ساعت :" داره چه اتفاقي مي افته ؟"  

فتح المبين ...

پا برهنه راه رفتم ، سنگري رو ديدم كه سبز بوداز رويش چمن در سايه خودش ...........

دل نوشته هايي رو خوندم كه دلم رو لرزوند ، تو هيچ كتابي  نخونده بودم ..... ناب و تازه بودن.......

آرامش فتح المبين يعني در جوار شهداي گمنام ........

اينكه با دستات لمس كني و با چشمات حرف بزني ..........

حس خوب  تو قتلگاه فكه بود ، زماني كه دستامو رو به كناريم دادم، بدون اينكه بفهمم كنار دستيم كيه؟؟؟ !! بالا بردم ،

نام 5 شهيد رو فرياد زدم اما نه با زبونم ...........

شهدا تنهامون نذاريد....

 



تاريخ : 30 فروردين 1391برچسب:, | 17:24 | نویسنده : |

به نام خداي مهربون   

خاطره سفر تنها يه نام نيست ،يه دنيا حرفه، يه عالمه ناگفتني هاي يه خوابه... يه خواب آرام بخش ورويايي 

 من كجا، راهيان نور كجا ...

من كجاو ديدار از شلمچه و طلاييه ...

هيچوقت فكر نميكردم يه روزي پا به اين سرزمين مقدس بذارم ...

ولي قسمت شد ... اومدم...

ديدم ... حس كردم ...

گريه كردم ...و شرمنده شدم ...

وسوغاتي من از اين سفر فقط و فقط شرمندگي بود ... آره ... من چيزي از جنگ و شهيد و شهادت و ايثار و ...... نمي دونستم به نظرم تنها يه كلمه بودند اما الان يه دنيا حرفه ، يه عالم ديگه است كه پر شده از رمزو يه سكوت آرام بخش ...

 الان قرص آرام بخش من تو لحظه هاي گرفته ، ديدن عكساي يادگاري ، گوش كردن به آهنگ طلاييه و فكر كردن به اون سفر هسته ... يعني دوباره تكرار ميشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واسم دعا كنيد ... به اميد آن روز



تاريخ : 28 فروردين 1391برچسب:, | 23:29 | نویسنده : |

 

در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »

تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است



تاريخ : 28 فروردين 1391برچسب:, | 1:34 | نویسنده : |

 

تابدین لحظه نمیدانستم یاس اینقدر اصالت دارد

من برایت گل یاسی چیدم چون به اندازه یک عشق صداقت دارد

تاقبل از اینکه برم راهیان نورشهدارو درک نکرده بودم ولی الان میگم شهداتواین دنیا و ان دنیافرشته اند

هروقت دوستان دلتون واسه اون مناطق گرفت برین گلزار شهدامخصوصا بالاقبر شهدای شکوری وبرازنده

واقعا یه حس دیگه ای به ما دست میده

شرمنده شهدا



تاريخ : 22 فروردين 1391برچسب:, | 9:6 | نویسنده : |

وصیتنامه شهید همت*شهيد حاج محمد ابراهيم همت در دومين وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به در آيم.سيمهاي خاردار مانعند.من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي دارد متنفرم.

*اولين وصيت نامه شهيد همت:

به تاريخ 19/10/59 شمسي ساعت 10:10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم....



ادامه مطلب
تاريخ : 20 فروردين 1391برچسب:, | 12:4 | نویسنده : |

قدر این شهدا را بدانید! به این ها متوسل بشوید.توسّل به این معنا که این ها را در پیشگاه اهل بیت علیهم السلام و خداوند تعالی، واسطه قرار دهید. در روایت داریم انسان می تواند عمل صالح خود را شفیع خود قرار دهد. اگر کسی کار مخلصانه ای را فقط برای رضای حق متعال انجام داده است، می تواند این عمل صالح خود را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دهد. آیا عمل صالح ...

آیا عمل صالح می تواند شفیع شود، ولی شهدا نمی توانند شفیع شوند؟

علامه حسن زاده آملي



سلام به همه بازدیدکنندگان و مدیر و نویسندگان وبلاگ

کاش منم با بچه های اتوبوس شماره 8 بودم. انگاری شهدا عنایت ویژه ای به شما داشتند.

متن بالا رو گذاشتم که تلنگری زده باشم به بعضی ها که ما رو مرده پرست میخوانند تا شاید از خواب غفلت بیدار بشند. اخیرا فتواهای دیگری هم دادند که اخبارش توی  همین ستون سمت راست وبلاگ(اخبار سیستان و بلوچستان) میتونید ببینید.


حتما بخونیدش(  حمایت از قاچاقچیان سوخت و تهییج احساسات مذهبی توسط ....)



تاريخ : 15 فروردين 1391برچسب:, | 13:30 | نویسنده : |

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است

تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است



تاريخ : 6 فروردين 1391برچسب:, | 21:5 | نویسنده : |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد